-سنیور هوانگ، شنیدم که نمایشگاهتون تا دو ماه آینده ادامه داره.
هیونجین نگاهشو به چشم های قهوه ای رنگ مقابلش دوخت و لبخند کجی زد:
-درستش یک و ماه نیمه، چند روزی هم یسری کار دارم که باید بهشون رسیدگی کنم.
دختر با لوندی دستشو از روی شونه هیونجین تا روی سینش کشید و بالبخندی گفت:
-میتونم ازتون یه درخواست خصوصی داشته باشم؟
هیونجین دخترو کمی چرخوند و در این حین نگاهشو سمت فلیکس چرخوند اما با دیدن جای خالیش اخم محوی کرد و درهمون حال گفت:
-چه درخواستی سنیوریتا؟
چه وون، ایندفعه جفت دست هاشو دور گردن هیونجین حلقه کرد و کمی بهش نزدیکتر شد، لب هاشو کنار گوش هیونجین برد:
-نقاشی منو بکشید.
و عقب کشید و نگاهشو به چشم های سرد هیونجین دوخت، پسر چند لحظه بهش خیره شد و بامکث گفت:
-گستاخی منو ببخشین اما همچین درخواست هایی قبول نمیکنم.
و کمی دخترو روی دستاش خم کرد و بعد دوباره سر جای خودش برگردوند، نگاهشو اطراف سالن برای پیدا کردن فلیکس چرخوند:
-بابتش پول خوبی بهتون میدم یا حتی...
خنده مرموزی کرد و دوباره سرشو کنار گوش هیونجین برد، اینبار خیلی نزدیک جوری که لب هاش به گوشش برخورد میکرد:
-میتونم بهتر براتون پرداخت کنم.
هیونجین با عصبانیتی که سعی میکرد نشون نده، سرشو از برخورد لب های دختر فاصله داد، پیدا نکردن فلیکس کلافهترش میکرد، بدون اینکه اهمیتی به حرف چهوون بده پرسید:
-میتونم ازتون یه سوالی بپرسم؟
لبخند دختر عمیق تر شد و برق چشماش از نگاه هیونجین دور نموند:
-البته.
-نویسنده لی یونگ بوک، اینجا چیکار میکنه؟
چه وون با یادآوری پسر دو رگه موردعلاقه پدرش که بارها بهش پیشنهاد داده بود که گزینه مناسبی برای ازدواجه، لبخندش کمی محو شد و گفت:
-این مهمونی مخصوص هنرمندهای کره ایه، سنیور لی هم از بزرگترین نویسنده های ایتالیا و کره محسوب میشن به علاوه اینکه نویسنده موردعلاقه پدرمه.
هیونجین «هومی» زیرلب گفت، با تموم شدن آهنگ ، ایستادند، لبخند مرموزی زد و کمی سمت دختر خم شد:
-درباره درخواستتون، بازم باید بگم متاسفم ، من نامزد دارم.
و دخترو با صورت شوکه و متعجبش تنها گذاشت و به سمت جونگین رفت، همونجور که نگاهشو اطراف میچرخوند پرسید:
YOU ARE READING
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Fanfictionداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...