-سفارشتون آمادست.
دختر مقابلش با تشکری سینی ای که حاوی دوتا آیس امریکانو بود رو برداشت و به سمت میزی که دوستش نشسته بود رفت، هیونجین نگاهشو از اون دو گرفت و به فلیکس که سرشو روی یکی از میزها گذاشته بود و بی حوصله کتابی رو ورق میزد دوخت، از صبح اینجا بود اما بخاطر شلوغی کافه نتونسته بود درست باهاش صحبت کنه، همونجور که پیش بند رو از تنش خارج میکرد رو به جونگین که مشغول آسیاب کردن دونه های قهوه بود گفت:
-من یه لحظه برم پیش فلیکس، حواست به سفارشات باشه.
-باشه هیونگ.
به سمت فلیکس رفت، با متوجه شدن نگاه فلیکس بهش لبخندی به روش زد، صندلی کنارشو بیرون کشید و نشست:
-حوصلت سررفته؟
فلیکس با لپ های باد کرده گفت:
-اوهوم، دو هفتست نتونستم درست حسابی ببینمت.
هیونجین دستی روی موهای فلیکس کشید و با انگشت اشاره اش ضربه کوچیکی به نوک دماغش زد:
-متاسفم، سرم خیلی شلوغ بود، هم باید به اینجا میرسیدم هم کارهای نمایشگاه.
فلیکس سرشو از روی میز بلند کرد و باتعجب پرسید:
-نمایشگاه؟ چه نمایشگاهی؟
هیونجین دست فلیکسو مابین دست هاش گرفت و بالبخند گفت:
-بهت نگفته بودم؟ قراره یه نمایشگاه برگزار کنم، قبل از مامانم برنامه و طرح هاشو چیده بودم اما فرصت نشد، چند وقتی بود که تو فکرش بودم و چند روزی میشه تونستم کارهاشو حل کنم.
فلیکس لبخندی زد:
-هی هوانگ هیونجین، بهت حسودیم میشه.
هیونجین بی حرف خندید، بعد از چندثانیه صدای فلیکس دوباره به گوشش رسید:
-دلم برات تنگ شده بود.
لبخند پر از مهر هیونجین به روش پاشیده شد:
-من بیشتر پسر کوچولو.
فلیکس با شیطنت کمی به سمت هیونجین خم شد:
-نظرت چیه اینجارو ول کنیم رو سر جونگین و خودمون بریم؟
هیونجین چشم های برق زده فلیکسو از نظر گذروند و خنده ای کرد:
-برق نگاهتو کنترل کن بچه، اینا آخرین مشتری اند، بعدش کافه رو میبندیم و میریم.
فلیکس با قیافه وا رفته دستاشو به سینه زد و سری تکون داد، هیونجین بلند شد، نگاه کوتاهی به اطراف انداخت و وقتی متوجه شد که کسی حواسش به اون ها نیست، خم شد و بوسه ای رو موهای فلیکس گذاشت:
-زود میام.
قیافه فلیکس از هم باز شد و لبخندی به روش زد و سری تکون داد.
YOU ARE READING
Fudoshin ( Hyunlix , seungin )
Fanfictionداستانی از هیونجین ، نقاشی که بعد از عمل پیوند قلب مادرش به لی فلیکس، نویسنده دورگه ای که درسشو ول کرده بود زندگی براش روی دیگه ای از خودشو نشون میده و چی میشه اگه این بین اتفاقاتی بیوفته که همه چی رو تغییر بده؟! « - بهم گفتی فودوشین، این یعنی چی؟...