♣︎ Part 10 ♣︎

721 103 60
                                    

شنبه ها برای هر دو پسر تقریبا روز خلوتی بود. تعداد کلاس کمی داشتن و میتونستن بیشتر باهم وقت بگذرونن. مینهو طبق روال همیشگی جلوی در خونه ی جیسونگ منتظر وایساده بود و داشت آیس آمریکانو میخورد. چند دقیقه ی بعد جیسونگ با قدم های کوتاه به سمت ماشین مینهو اومد و داخل نشست.

مینهو به چهره ی جیسونگ نگاهی کرد و پرسید : '' حالت خوبه، جیسونگ؟ ''

جیسونگ سرشو به پشتی صندلی تکیه داد و گفت : '' برای امروز باید سه تا پروژه تحویل بدم و من کاملا یادم رفته بود که باید انجامشون بدم. اگر استاد ها ددلاین (deadline) رو دیشب یادآوری نمیکردن، من امروز سر کلاس متوجه میشدم و کل نمره ی پروژه رو از دست میدادم و بدبخت میشدم. تا صبح نخوابیدم و اون پروژه های کوفتی رو انجام دادم. ''

مینهو صورت جیسونگ رو نوازش کرد و آیس آمریکانویی که براش خریده بود رو بهش داد و گفت : '' عیبی نداره. امروز کلاس هامون کمه و به خونه ی ما میای و تا شام میخوابی. ''

جیسونگ با سر تایید کرد و با تون صدای آرومی گفت : '' شب بخیر. من تا دانشگاه میخوابم. ''

مینهو خندید و طبق عادت همیشگیش کمر بند جیسونگ و خودش رو بست و به سمت دانشگاه حرکت کرد.

~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~ ~

ساعت 11 شده بود. جیسونگ دیگه کلاسی نداشت و میتونست به خونه بره اما مینهو عصر یک کلاس دیگه داشت. به جلوی دانشکده ی جیسونگ رفت و اونجا وایساد. دانشکده هاشون رو به روی هم‌ بود. یک ربعی گذشت و خبری از پسر کوچیک تر نشد. مینهو به داخل دانشکده ی جیسونگ رفت و کلاسی که آخرین کلاس پسرک توش برگزار میشد رو پیدا کرد. در زد و دید کسی جواب نمیده. در رو باز کرد و دید کلاس خالیه و جیسونگ ردیف آخر کلاس نشسته و سرش رو به دیوار تکیه داده و خوابش برده. به سمتش رفت و یه صندلی رو به روش گذاشت و نشست.

به صورت پسرک خیره شد. دلش نمیخواست بیدارش کنه اما ده دقیقه ی بعد یک کلاس اونجا برگزار میشد و جیسونگ نمیتونست اونجا بخوابه.

مینهو آروم دست های جیسونگ رو گرفت و با دست دیگش همینطور که صورت پسرک رو نوازش میکرد، گفت : '' هی سنجاب، اینجا جای خوابیدن نیست. بیدار شو. ''

جیسونگ چشم هاش رو باز کرد و با دیدن مینهو جا خورد. به بدن خودش کش و قوسی داد و پرسید : '' اینجا چیکار میکنی، هیونگ؟ ''

مینهو بلند شد و دستش رو رو به روی جیسونگ گرفت و گفت : '' منتظر بودم تا از دانشکده بیای بیرون. وقتی نیومدی اومدم دنبالت. ''

جیسونگ دست مینهو رو گرفت و از جاش بلند شد و کیفش رو روی دوشش انداخت. مینهو جیسونگ رو دنبال خودش کشید و به محل استراحت دانشگاهشون رفتن.

جیسونگ دستشو روی پاهای مینهو گذاشت و اون ها رو از هم فاصله داد و بعد توی بغل مینهو نشست و بهش تکیه داد و چشم هاش رو بست.

Revenant | از گور برخاستهWhere stories live. Discover now