♣︎ Part 26 ♣︎

590 78 120
                                    

جیسونگ به اتاقشون برگشت و از پشت دست هاش رو دور گردن مینهو که دوی تخت نشسته بود، حلقه کرد و گفت : '' هیونگ من دیگه خسته شدم. چقدر دیگه باید لباس جمع کنیم؟ همین الان هرکدوممون یه چمدون پر کردیم. ''

مینهو لباسی که داشت تا میکرد رو نصفه روی تخت ول کرد و دست های جیسونگ رو گرفت و گفت : ''باید با خودمون وسیله زیاد ببریم چون معلوم نیست که تا کی ژاپن میمونیم. درضمن تو که یدونه لباس تا کردی و رفتی با خواهر چان و چانگبین وقت گذروندی. تازه خسته هم شدی؟ ''

جیسونگ کنار مینهو نشست و گفت : '' چونگها همش بهم میگفت که برم و مدلش بشم. بهم میگفت که دوست داره یه عکس از گریم صورتم توی رزومش داشته باشه. من هم چون نمیدونستم قراره چه شکلی بشم همش استرس داشتم و نمیرفتم. هانا بهم پیام داد و گفت چون امروز روز آخریه که اینجاییم، باید برم پیششون. حالا خوشگل شدم؟ ''

مینهو نگاهی به چهره ی جیسونگ انداخت. چشم های بدون آرایش جیسونگ از نظر مینهو، زیبا ترین چشمای دنیا بود که الان با خط چشم و سایه حتی زیبا تر هم شده بود. موهاش رو به بالا داده بودن و پیشونیش معلوم بود و یه رژ قرمز روشن هم به لباش زده بودن. اطراف چشم هاش هم چند تا نگین چسبونده بودن. شبیه ویژوال گروه های کیپاپ شده بود. همونقدر زیبا و دست نیافتنی.

مینهو دست هاش رو دو طرف صورت جیسونگ گذاشت و گفت : '' فوق العاده شدی، سونگ. ''

پسر کوچیکتر لبخندی زد و گفت : '' پس برم به چونگها نونا بگم که خوشت اومده. بهم گفت جوری آرایشم میکنه که تو خوشت بیاد. '' و بعد دوباره از اتاق بیرون رفت.

زیبایی جیسونگ از نظر مینهو چند برابر شده بود. یاد وقت هایی افتاد که چونگها همیشه ازش میخواست که مدلش بشه ولی مینهو هیچ وقت گوش نمیداد. چونگها از وقتی که مدرک گریمش رو گرفته بود، بخاطر استعدادی که داشت استایلیست محبوب خواننده ها، بازیگر ها و آیدول های کیپاپ شده بود.

حدود یک ساعت بعد، مینهو آخرین لباسی رو که میخواستن با خودشون ببرن رو تا کرد و چمدون رو بست و به بدنش کش و قوسی داد و از اتاقش بیرون رفت و به سمت اتاق چونگها رفت.

در زد و آروم در اتاق رو باز کرد. هر سه به مینهو نگاه کردن و هانا گفت : '' مینهو اوپا، تو ام بیا تا چونگها اونی آرایشت کنه. ''

مینهو بازوش رو به چهارچوب در تکیه داد و گفت : '' باشه برای یه وقت دیگه. الان اومدم دوست پسرم رو ببرم. ''

چونگها که داشت عکس گریم هایی که تاحالا انجام داده بود رو به جیسونگ نشون میداد، گوشیش رو به دست جیسونگ داد و به مینهو نگاهی کرد و چشمکی زد و پرسید : '' دوست پسرت؟ هیچ وقت فکرش هم نمیکردم که مینهویی که جرئت نداشتیم بهش نزدیک بشیم و باهاش حرف بزنیم اینجوری نرم و مهربون بشه. '' و به جیسونگ نگاه کرد و پرسید : '' چی به خوردش دادی که اینجوری عوض شد؟ ''

Revenant | از گور برخاستهOnde histórias criam vida. Descubra agora