🩸 Part 31 🩸

513 68 105
                                    

5 کیلویی شدییییم!!!!!

صبح روز بعد پسر ها دور میز نشسته بودن و داشتن صبحونه میخوردن. چشم های همشون به گردن و ترقوه های جیسونگ دوخته شده بود. هیونجین یدونه نون تست برداشت و همین طور که داشت روش کره میمالید، زیر لب گفت : '' مینهو هیونگ، تو واقعا دیشب میخواستی جیسونگ رو بکشی؟ با این همه کیس مارک و رد خون مردگی روی بدنش خیلی خوشحالم که زندست. ''

مینهو چشم هاش رو ریز کرد و لبخند مصنوعی ای تحویل هیونجین داد و به ایرفرایر (airfryer) روی یکی از کابینت ها اشاره کرد و پرسید : '' 20 دقیقه با دمای؟ ''

هیونجین نون تستی که توی دستش بود رو روی بشقاب جلوش گذاشت و دست هاش رو به نشونه ی تسلیم بالا برد و جواب داد : '' 180 درجه. ببخشید، هیونگ. ''

مینهو لبخند پیروزمندانه ای زد و به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت : '' یک باردیگه تو چیزی که بهت مربوط نیست دخالت کنی، میپزمت. ''

جیسونگ که از خجالت لپ هاش گل افتاده بود، سرش رو پایین انداخته بود و سعی میکرد کاری نکنه که بیش تر از این توجه ها بهش جلب بشه.

فیلیکس گوشیش رو روی میز گذاشت و پرسید : '' هیونگ من نفهمیدم 20 دقیقه با دمای 180 درجه یعنی چی. ''

مینهو ابرویی بالا انداخت و گفت : '' چه عجب تو از اون گوشیت دل کندی و فهمیدی ما اینجا وجود داریم. '' و چند قلوپی از لیوان شیرش نوشید و ادامه داد : '' شرایط مورد نیاز برای پخت هیونجین توی ایرفرایر 20 دقیقه با دمای 180 درجست. همیشه با این تهدید از بچگیمون حالیش میکنم که اینجا رئیس کیه.''

فیلیکس خندید و دوباره خودش رو با گوشیش سرگرم کرد. مینهو یدونه نون تست به سمت فیلیکس پرت کرد و پرسید : '' توی اون کوفتی چی هست که از صبح تا الان چشم ازش برنداشتی؟ ''

فیلیکس به مینهو نگاه کرد و با نیش باز جواب داد : '' دارم با بینی چت میکنم. تا چند ساعت دیگه با پدرش میان اینجا. ''

مینهو تعجب کرد و پرسید : '' چانگبین نگفته که برای چی دارن میان؟ ''

پسر کوچیکتر ژست مغرورانه ای به خودش گرفت و جواب داد : '' یکی از دوست های پدر بینی برای کمک و همکاری توی یه جراحی که برای بار اول توی دنیا داره انجام میشه، دعوتش کرده و بینی هم داره باهاش میاد که من رو ببینه. ''

مینهو سرش رو تکون داد و باقی مونده ی لیوان شیرش رو سر کشید و گفت : '' سفرمون امروز تموم میشه. اون تاجر خیلی ناگهانی امروز صبح تصمیمش رو عوض کرده و محموله رو امشب میخواد. اگه اتفاقی نیفته آخر شب بعد از جراحی عمو هانبین برمیگردیم به کره. ''

همون موقع جونگین نفس‌نفس زنان وارد آشپزخونه شد و گفت : '' ضبط...گزارشم...همین...نیم...ساعت...پیش...تموم..‌.شد. '' و به ساعتش نگاه کرد و گفت : '' 4 دقیقه ی دیگه..‌.پخش میشه. زود باشین بیاین اتاق نشیمن. ''

Revenant | از گور برخاستهWo Geschichten leben. Entdecke jetzt