♣︎ Part 35 ♣︎

394 59 104
                                    

چانگبین با شنیدن صدای افرادشون از خواب بیدار شد. خواست از جاش بلند بشه و بره ببینه چه خبره، اما متوجه شد که فیلیکس سرش رو روی سینش گذاشته و هنوز خوابه.

دستش رو آروم به پشت فیلیکس کشید و گفت : '' سان شاین، بیدار شو و به خورشیدی که تو آسمونه نشون بده که سان شاین واقعی کیه. ''

فیلیکس دستش رو دور بدن چانگبین حلقه کرد و با صدای خواب‌آلودی گفت : '' خوابم میاد، بینی. بذار بیشتر بخوابم. ''

چانگبین دستش رو بین موهای فیلیکس برد و گفت : '' وقتی عمو مینهیوک نباشه، مینهو رئیس مافیاست. الان که مینهو آسیب دیده، من رئیسم. باید برم و ببینم توی حیاط عمارت چه خبره و این سر و صدا ها برای چیه. دوست نداری دوست پسر رئیس مافیات رو ببینی؟ ''

فیلیکس سریع سر جاش نشست و پرسید : '' ت- تو الان گفتی دوست پسر؟ ''

چانگبین هم روی تخت نشست و فیلیکس رو توی بغلش گرفت و جواب داد : '' فکر نمیکنم که دوست های عادی همدیگه رو ببوسن. ''

فیلیکس از بغل چانگبین بیرون اومد و دستش رو گرفت و با ذوق گفت : '' بریم ببینیم بیرون چه خبره. بعدش باید به همه نشونت بدم و بگم که تو دوست پسرمی. ''

چانگبین خندید و موهای فیلیکس رو بهم ریخت و همراه باهاش به حیاط عمارت رفت.

توی حیاط هیونجین و جونگین رو دیدن که همراه با افرادشون، دارن آماده سازی های نهایی رو انجام میدن که از عمارت خارج بشن.

چانگبین همونطور که دست فیلیکس رو گرفته بود، به سمت هیونجین رفت و پرسید : '' ما نمیتونیم همراهیتون کنیم. برای چی میخواین محموله رو از عمارت خارج کنین؟ ''

هیونجین برگشت و به چانگبین نگاه کرد و جواب داد : '' پدرم یه مشتری دیگه برای محموله پیدا کرده. عمو مینهیوک توی فرودگاه کره منتظرمونه. نگران نباش. ''

چانگبین سرش رو تکون داد و فیلیکس رو توی آغوشش گرفت و گفت : '' جیسونگی و مینهو هیونگ حالشون هنوز خوب نشده و من نمیتونم دستور برگشت بدم. معذرت میخوام که مجبورین تنهایی برگردین. ''

هیونجین لبخندی زد و گفت : '' مشکلی نیست، چانگبین هیونگ. خونواده ی لی همیشه مراقب ما بوده. ''

جونگین بعد از اینکه تماسش رو قطع کرد، به سمتشون اومد و با چشم هایی که از ذوق برق میزدن گفت : '' هیونی، گزارشم قراره امشب، ساعت 9، توی اخبار شبکه ی NHK ژاپن پخش بشه. باورم نمیشه که رئیس خبرگزاری انقدر سریع کارم رو قبول کرد. ''

هیونجین، دست هاش رو دو طرف صورت جونگین گذاشت و با خوشحالی گفت : '' این عالیه، جونگینا! مثل همیشه فوق‌العاده ای! ''

فیلیکس همونطور که دست هاش رو دور بدن چانگبین حلقه کرده بود، به جونگین نگاه کرد و پرسید : '' گزارشت در مورد چیه که انقدر بخاطر پخشش خوشحالی؟ ''

Revenant | از گور برخاستهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora