♣︎ Part 18 ♣︎

635 96 120
                                    

جیسونگ از استرس دست هاش رو مدام روی پاهاش میکشید. این 10 دقیقه داشت مثل 10 سال میگذشت. مینهو متوجه حال جیسونگ شد و به سمتش رفت. رو به روش وایساد و دست هاش رو گرفت و گفت : '' آروم باش. یه کم دیگه صبر کنی داور ها بر میگردن. '' و بعد دستشو زیر چونه ی جیسونگ گذاشت و سرش رو بالا داد و لپش رو بوسید و برگشت و سرجاش نشست.

چند دقیقه ی بعد داور ها برگشتن و همگی بجز فرمانده پلیس روی صندلی هاشون نشستن. فرمانده ی پلیس رو به روی جیسونگ وایساد و گفت : '' هان پیتر، تو بالا ترین نمره رو کسب کردی. برنامه ای که نوشتی فوق العاده بود. ساختن همچین برنامه ی کاملی اون هم توی کمتر از یک ربع واقعا تحسین بر انگیزه. رزومت هم از همه پربار تره، اما... . ''

جیسونگ با شنیدن کلمه ی '' اما '' جا خورد. فرمانده ی پلیس ادامه داد : '' تو از لحاظ پزشکی شرایط استخدام رو نداری. بیماری آسمت در شرایط حاد گزارش شده. متاسفم. '' و به کیم مینیونگ نگاه کرد و گفت : '' خانم مینیونگ، بعد از هان پیتر، شما بیشترین امتیاز رو کسب کردین. بهتون تبریک میگم. شما قبول شدین. '' و رو بعد به بقیه ی شرکت کننده ها گفت : '' مصاحبه تموم شده، بقیه لطفا سالن رو ترک کنین. خانم مینیونگ توی دفتر مدیریت منتظرتون هستم. '' و همراه با دو تا داور دیگه از سالن بیرون رفت.

قطره های اشک دونه دونه از چشم های جیسونگ پایین میریختن. تمام رویاهاش و تمام تلاش هاش بی نتیجه موندن. شرکت کننده های دیگه با همراهانشون از اتاق خارج شدن اما جیسونگ هنوز روی صندلیش نشسته بود. نفس هاش کوتاه و بریده بریده بود. هم زمان هم عصبانی بود و هم به شدت ناراحت.

کارکنان مجموعه از پدر و مادر جیسونگ و پسرا خواستن که برن و بیرون منتظر باشن. جیسونگ آروم از جاش بلند شد. نمیتونست راحت نفس بکشه. پشتی صندلی رو با دستاش سفت گرفت تا نیفته. مینهیوک و کانگمین با بغض و ناراحتی جیسونگ رو نگاه میکردن و نمیتونستن کاری کنن.

جیسونگ سعی کرد چند تا نفس عمیق بکشه و تکیش رو از صندلی گرفت و آروم قدمی به سمت در خروجی برداشت که کیجونگ صداش کرد : '' هان پیتر، صبر کن. ''

جیسونگ برگشت و به کیجونگ نگاه کرد و گفت : '' بفرمایید، جناب چوی. ''

کیجونگ به پشتی صندلیش تکیه داد و گفت : '' مهارتت غیر قابل انکاره. میخوای برای من کار کنی؟ ''

جیسونگ نگاهی به کانگمین و مینهیوک انداخت. هر دو بدون تردید سرشونو به چپ و راست تکون دادن.

جیسونگ چند تا سرفه زد و گفت : '' از لطفتون ممنونم، جناب چوی. اما من به مالزی برمیگردم. با پدرم قرار گذاشتم که اگه نتونستم پلیس بشم، برگردم و توی مالزی به درسم ادامه بدم. ''

کیجونگ اخمی کرد. نمیتونست کسی مثل جیسونگ رو از دست بده. تکیش رو از صندلی گرفت و گفت : '' من خانوادت رو با هزینه ی خودم از مالزی به اینجا میارم. ''

Revenant | از گور برخاستهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora