وقتی از پارکینگ بیرون اومدن، مینهو مکثی کرد تا چند تا از ماشین هایی که همراهشون بودن، ازش جلو تر برن و بعد دوباره شروع به روندن کرد و گفت : '' جیسونگ، قرار بود بهم بگی که چطوری بدون اینکه به فیلیکس کمک کنی تونست هر ده تا شرط رو ببره. ''
جیسونگ به فیلیکس نگاه کرد و گفت : '' مینهو هیونگ میخواد رازت رو بدونه، لیکسی. ''
فیلیکس ژست مغرورانه ای گرفت و گفت : '' یه شعبده باز هیچ وقت راز هاش رو لو نمیده. ''
مینهو از آینه نگاهی به فیلیکس انداخت و گفت : '' تو که شعبده باز نیستی. ''
فیلیکس به پشتی صندلی تکیه داد و دست هاش رو پشت سرش گذاشت و گفت : '' من میتونم ذهن بقیه رو بخونم و با شعبده بازی دیلر رو گول بزنم. ''
مینهو سه بار نور بالا زد تا به افرادش که جلو تر بودن بگه که میخواد کنار جاده وایسه و بعد به سمت قسمت خاکی جاده رفت و ماشین رو نگه داشت و گفت : '' باشه قبوله. برو پایین. ''
جیسونگ از کاری که مینهو کرد خندش گرفت. برگشت و به فیلیکس نگاهی کرد، حالت چهره ی فیلیکس اصلا کمکی بهش نکرد و باعث شد حتی بیشتر بخنده.
مینهو برگشت و رو به فیلیکس گفت : '' منتظرم. ''
جیسونگ سعی کرد جلوی خندش رو بگیره و فیلیکس رو بغل کرد و گفت : '' دونگ سنگم رو اذیت نکن، هیونگ. فیلیکس یه جوجه کوچولوی زرده. باید باهاش مهربون باشی. '' و بعد به فیلیکس نگاه کرد و گفت : '' مینی شوخی میکنه، لیکسی. ناراحت نشو. ''
مینهو لبخندی زد و دوباره شروع به روندن کرد. فیلیکس نگاهی به جیسونگ کرد و پرسید : '' کسی بهتر از این دیوونه پیدا نکردی که عاشقش بشی؟ ''
مینهو صداش رو صاف کرد و گفت : '' فیلیکس، مثل اینکه واقعا میخوای پیاده بشی. ''
جیسونگ خندید و گفت : '' مینهو یه گربه ی اخمو ی عصبانی نرم و کوچولوعه. فقط من میدونم که چطوری باید باهاش زندگی کنم. ''
فیلیکس گوشیش رو از جیبش در آورد و به چانگبین پیام داد، چون اون تنها کسی بود که به غر زدن هاش گوش میداد.
چانگبین گوشیش رو از جیبش در آورد و به نوتیفیکیشنی که براش اومده بود نگاه کرد و گفت : '' فیلیکسه. ''
ČTEŠ
Revenant | از گور برخاسته
Fanfikce+ : تو کی هستی لینو؟ × : فعلا برای دونستنش زوده. سوال دیگه ای بپرس. + : هر سوالی بخوام ازت بپرسم باید در ازاش چیزی بپردازم؟ × : بله آقای پلیس. هر چیزی بهایی داره. انقدر هم نلرز. من قرار نیست بکشمت. البته اگه خطایی ازت سر نزنه. main ship : minsung si...