♣︎ Part 53 ♣︎

153 36 106
                                    

ظهر روز بعد، جیسونگ به حیاط عمارت رفت و رو به مینهویی که داشت سوار ماشینش میشد پرسید : '' هیونگ، میخوای کجا بری؟ ''

مینهو صداش رو صاف کرد و جواب داد : '' یه ماموریت پیش اومده و باید سریع برم. ''

جیسونگ سرش رو تکون داد و گفت : '' باشه، مراقب خودت باش. موقع شام منتظرتم. '' و پسر بزرگتر رو توی آغوشش گرفت و به سمت عمارت قدم برداشت.

همینطور که از پله ها بالا میرفت، چان رو دید. لبخندی زد و پرسید : '' اینجوری که لباس های قشنگ پوشیدی، معلومه میخوای بری سونگمین رو ببینی. درست میگم؟ ''

چان با خوشحالی جواب داد : '' آره، برای ناهار دعوتم کردن. '' و نگاهی به اطراف انداخت و پرسید : '' تو و مینهو همیشه مثل چاپستیک به هم چسبیدین. چطور شده که تو الان تنهایی؟ ''

جیسونگ خندید و جواب داد : '' آره من و مینهو همیشه پیش همدیگه ایم اما الان مینی داره به ماموریت میره. ''

چان کمی اخم کرد و گفت : '' عجیبه. مافیا امروز ماموریتی نداره. ''

پسرک شونه هاش رو بالا انداخت و گفت : '' حتما همین الان پیش اومده. وقتی برگشت راجع بهش ازش میپرسم. '' و به سمت اتاقش رفت.

مینهو وقتی صحبتش با تلفنش تموم شد، نگاهی به چان که از وقتی وارد حیاط عمارت شده بود، به اعماق وجودش زل زده بود انداخت و سوار ماشینش شد و از حیاط عمارت بیرون رفت.

.・。.・゜✭・.・✫・゜・。.

حدود دوساعت بعد مینهو همراه با دختری که چند وقت قبل توی دستگیری رئیس پلیس سئول کمکش کرده بود به کازینوی مافیای لی رفتن.

مینهو دستش رو دور کمر لیا حلقه کرد و گفت : '' لباسی که پوشیدی خیلی بهت میاد، عزیزم. '' و دستش رو زیر چونه ی دخترک گذاشت و گفت : '' اون گردنبندی که قولش رو بهت داده بودم رو میخوام به زودی برات بخرم. امروز باید حسابی باید براش شرط بندی کنم. '' و بوسه ای به گونه ی دخترک زد، غافل از اینکه یک نفر داشت ازشون عکس میگرفت.

مینهو پشت میزی نشست و به یکی از کارکنان کازینو گفت : '' من میخوام سر 100 هزار دلار شرط بندی کنم. اینجا کی بهتر از همه کارش رو بلده؟ ''

مرد جوونی به سمتشون اومد و گفت : '' من باهات شرط بندی میکنم. '' از زیور آلاتی که دور گردنش و انگشت هاش بود میشد حدس زد که حسابی پولداره.

مینهو به پشتی صندلی تکیه داد داد و رو به لیا گفت : '' عزیزم، بیا و اینجا بشین. '' و به صندلی کنارش اشاره کرد.

پسری که از کارکنان کازینو بود، گفت : '' هر دو طرفین موافق مبلغ شرط هستن؟ ''

مینهو و اون مرد جوون سرشون رو تکون دادن و تایید کردن. قبل از شروع بازی مرد پرسید : '' این پول رو برای چی میخوای؟ ''

Revenant | از گور برخاستهOnde histórias criam vida. Descubra agora