♣︎ Part 11 ♣︎

687 98 70
                                    

حدود 13 - 12 دقیقه توی راه بودن. در تمام طول مسیر مینهو تمرکزش روی جیسونگ بود و توی بغلش سفت گرفته بودش. توی خیالش فکر میکرد که هر چقدر جیسونگ رو سفت تر بغل کنه، انفجار بمب کمتر بهش آسیب میزنه.

پدر مینهو ماشین رو کنار جاده پارک کرد و فلش رو از جیسونگ گرفت و به داخل طبیعت کنار جاده رفت و با تمام قدرتی که داشت، فلش رو پرت کرد و بعد داخل ماشین برگشت و از جیسونگ پرسید : '' انفجار این فلش قراره چقدر بزرگ باشه؟ ''

جیسونگ کمی فکرد و بعد جواب داد : '' اگه درست یادم باشه، هر چیزی تا شعاع 200 متریش رو از بین میبره و موج انفجار تا شعاع 3 کیلومتری حس میشه. ''

پدر مینهو دوباره ماشین رو روشن کرد و شروع به روندن کرد. با توجه به چیزی که روی کلیومتر شمار ماشین میدید، حدود 6 - 5 کیلومتر از جایی که فلش رو انداخته بود، دور شده بودن. ماشین رو نگه داشت و از ماشین پیاده شد. میخواست مطمئن شه که واقعا اون فلش یه بمب بوده و جیسونگ اشتباه نکرده باشه. پدر چان و مینهو و جیسونگ هم از ماشین پیاده شدن و به جلوشون خیره شدن.

بعد از گذشت چند ثانیه فلش با صدای بلندی منفجر شد و یه گوی آتشین بزرگ ازش ایجاد شد و زمین های اطراف رو به آتش کشید.

لحظه ای که بمب منفجر شد، مینهو جیسونگ رو توی بغلش کشید و سفت به خودش چسبوندش. میدونست به اندازه ی کافی از محل انفجار دور شدن ولی هنوزم میترسید که اتفاقی برای جیسونگ بیفته.

پدر چان با یکی از کارکنان مافیا تماس گرفت و لوکیشن محل آتش سوزی رو براش فرستاد و بهش گوشزد کرد که نذاره خبری از این انفجار توی رسانه ها پخش بشه.

آتش سوزی لحظه به لحظه بزرگ تر میشد و دودش بیشتر و بیشتر داشت به سمت ژنرال های ارتش و مینهو و جیسونگ میومد.

جیسونگ دست های مینهو که دورش بود رو گرفت و پرسید : '' میشه از اینجا بریم؟ ''

ژنرال لی برگشت و به پسرک نگاه کرد و گفت : '' باید مطمئن بشیم که آتش به نحو احسنت خاموش میشه. مشکلی هست؟ ''

جیسونگ سرش رو پایین انداخت و گفت : " هوای اینجا پر از دوده و من هم آسم دارم. دکتر سو بهم گفته اگه باز دوباره حالم بد بشه و مجبور باشم به بیمارستان برم، دوز داروهام رو بالا میبره و چند هفته ای مجبورم بستری بشم. ''

پدر چان دستش رو روی شونه ی پدر مینهو گذاشت و گفت : '' مینهیوک، نیازی نیست ما اینجا باشیم. بچه ها خوب بلدن کارشونو انجام بدن. نگران نباش. ''

مینهیوک سرش رو تکون داد و همگی به سمت ماشین رفتن. جیسونگ فایل ضبط شده از حرف های فرمانده ی ارتش و نوع فلشی که فرمانده ازش استفاده کرده بود رو ذخیره کرد و لپ تاپش رو خاموش کرد و به کیفش برگشدوند.

توی طول مسیر جیسونگ سرفه میکرد و رفته رفته تعدادشون بیشتر میشد. مینهو اسپری تنفسی جیسونگ رو توی دستش نگه داشته بود که اگه بهش نیاز شد سریع بتونه ازش استفاده کنه.

Revenant | از گور برخاستهHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin