مینهو بعد از اینکه موهای جیسونگ رو خشک کرد از جاش بلند شد و حوله ی جیسونگ رو روی حوله خشک کن حمام انداخت. وقتی که برگشت دید جیسونگ وسط تختشون دراز کشیده. آروم قدم هاش رو به سمتش برداشت و کنارش دراز کشید. سرش رو توی گودی گردن پسرک برد و همزمان که نفس های عمیق میکشید، با دستش پهلوی جیسونگ رو نوازش میکرد.
جیسونگ دستشو بین موهای مینهو برد و گفت : '' تا وقتی که نفس آخرم رو بکشم پیشت میمونم، مین. خیلی خیلی دوست دارم. ''
مینهو سرش رو بالا آورد و به جیسونگ نگاه کرد. پسر کوچیکتر با دست هاش صورت مینهو رو قاب گرفت و گفت : '' هیچوقت از پیشم نرو. تو تمام دارایی منی، مینهو. ''
مینهو بوسه ای به لب های جیسونگ زد و گفت : '' مگه دست های من و تو با یه نخ قرمز به هم وصل نیستن؟ من و تو توی سرنوشت همیم. من هیچ وقت تنهات نمیذارم. ''
جیسونگ لبخندی زد و پرسید : '' یادته روز اولی که من رو دیدی، فکر میکردی من قراره بکشمت؟ ''
مینهو خندید و جواب داد : '' هی! بخاطر خانوادم باید از هر کسی که میخواد بهم نزدیک بشه بترسم. ''
جیسونگ روی تخت نشست و ادای مینهو رو در آورد : '' اصلا چرا باید بدونی که من هر روز میام اینجا؟ اگه نمیخوای مسمومم کنی و بکشیم، پس چرا اینجایی؟ ''
مینهو شروع به قلقلک دادن جیسونگ کرد و با خنده گفت : '' حالا اگه راست میگی ادا ی من رو در بیار. ''
جیسونگ با هر سختی ای که میشد دست های مینهو رو گرفت و با خنده گفت : '' این کنجکاوی ها عواقب خوبی نداره ها! بهت گفتم فعلا برای دونستنش زوده. '' و بعد از کمی مکث ادامه داد : '' مراقب کار هایی که میکنی باش. همونطور که همیشه میگی، هیونگ ترسناکه. ''
مینهو دست هاش رو از بین حصار دست های جیسونگ بیرون آورد و پسرک رو توی بغلش گرفت. جیسونگ توی بغل مینهو نشست و سرش رو به سینه ی مینهو تکیه داد و دست مینهو رو گرفت و همونطور که با انگشتاش بازی میکرد، گفت : '' مینی. ''
مینهو با لبخند به جیسونگ نگاه کرد و گفت : '' بگو. ''
جیسونگ مردد بود. نمیدونست الان موقع خوبی برای پرسیدن سوالش هست یا نه.
مینهو دستش رو زیر چونه ی جیسونگ گذاشت و سرش رو بالا داد و گفت : '' منتظرم. بگو. ''
جیسونگ سرش رو پایین انداخت و آروم پرسید : '' هیونگ، من و تو الان... ''
مینهو وقتی دید جیسونگ مکث کرد، همونطور که خودش میخواست جمله ی پسرک رو کامل کرد : '' من و تو الان دوست پسریم. '' و بعد از کمی مکث گفت : '' دوست داری من دوست پسرت باشم؟ ''
جیسونگ کمی تو بغل مینهو جا به جا شد و دست هاش رو دور کمر هیونگش حلقه کرد و سرش رو روی شونهش گذاشت و جواب داد : '' این یکی از آرزوم هام بود، مینهو. '' و دستش رو آروم روی کمر مینهو به بالا و پایین حرکت داد و ادامه داد : '' اول حرف زدن باهات، بعدش دوست شدن باهات و نزدیک شدن بهت، بعدش بوسیدن و چشیدن طعم لبات و بعدش داشتنت به عنوان دوست پسر، از آرزو هایی هستن که تا الان بهشون رسیدم. ''
VOCÊ ESTÁ LENDO
Revenant | از گور برخاسته
Fanfic+ : تو کی هستی لینو؟ × : فعلا برای دونستنش زوده. سوال دیگه ای بپرس. + : هر سوالی بخوام ازت بپرسم باید در ازاش چیزی بپردازم؟ × : بله آقای پلیس. هر چیزی بهایی داره. انقدر هم نلرز. من قرار نیست بکشمت. البته اگه خطایی ازت سر نزنه. main ship : minsung si...