💔 Part 43 💔 end of season 1

419 54 134
                                    

تا حدود سه هفته ی بعد تقریبا هر روز اعضای مافیا به ماموریت های مختلف میرفتن. بخاطر کشته شدن پسر سانمو هر روز توسط مافیای جین تهدید میشدن.

از هیچ کدوم از اتفاقاتی که توی ماموریت ها میفتاد چیزی برای جیسونگ تعریف نمیکردن، چون همشون میدونستن که پسرک ممکنه خودش دست به کار بشه و کاری بکنه که عواقب خوبی نداشته باشه. سابقه ی این کار رو داشت. از اون روز که دنبال مینهو تنهایی تا گیمپو رفته بود بگیر تا کشتن سانمو و پسرش. تصمیم های پسرک زیادی احساسی بود و نباید بهش اجازه میدادن که هر کاری دلش میخواد انجام بده.

اعضای مافیا هر شب بعد از ماموریت هاشون همه توی اتاق نشیمن جمع میشدن و در مورد کار هایی که انجام دادن، صحبت میکردن.

هر بار که جیسونگ میخواست کنارشون بشینه و به صحبت هاشون گوش بده، مینهو به اتاقشون برش میگشدوند و انقدر میبوسیدش و بغلش میکرد و قربون صدقه‌اش میرفت تا راضی میشد که به اتاق نشیمن نیاد.

ولی هر بار که مینهو از اتاق بیرون میرفت، جیسونگ رو توی دریای افکار منفیش تنها میذاشت.

همیشه یه گوشه ی اتاق مینشست و چند ساعت گریه میکرد، اما امشب تصمیم گرفت که با لپ تاپش کار کنه. از وقتی که یک نفر به لپ تاپش نفوذ کرده بود، هیچ استفاده ای ازش نمیکرد.

هدفونش رو روی گوشش گذاشت و مشغول شد. حالا که کسی چیزی بهش نمیگفت، خودش باید سعی میکرد و موبایل کیجونگ رو هک و شنود میکرد. دسترسی به لوکیشن براش کافی نبود.

هزار تا روش مختلف رو امتحان کرد. از هر چیزی که میتونست استفاده کرد تا اینکه بالاخره موفق شد.

روی دکمه ی پخش صدا زد و صدای گوش خراش کیجونگ رو شنید که داشت داد میزد : '' یعنی شما ها توی این سه هفته نتونستید اون پیتر هان رو بکشید؟! ''

صدای پسری رو شنید که جواب داد : '' قربان، اون پسر ناپدید شده. از بعد از کشته شدن جین سانمو، فقط سه هفته ی پیش دیدیمش که جین چه‌مین رو هم کشت. خیلی وقته که از فعالیت های مافیا فاصله گرفته. به نظرم بهتره دیگه بیخیالش بشیم. ''

صدای خرد شدن شیشه ای رو شنید. انگار که کیجونگ چیزی از وسایل اطرافش رو شکسته باشه و به دنبالش کیجونگ دوباره داد زد : '' تا اون پسر نمیره، بیخیال هیچ چیزی نمیشیم! حالا همتون از جلوی چشم هام گم بشید. ''

چند دقیقه ای سکوت بود و هر از چند گاهی صدای ورق خوردن کتاب میومد تا اینکه صدای باز شدن پنجره اومد و کیجونگ گفت : '' وقتی فردا پسرت توی دریای خون خودش افتاد، میفهمی که نتیجه ی پنهون کردن پیتر هان چیه، مینهیوک. ''

جیسونگ تنها کاری که میتونست بکنه این بود که لپ تاپش رو خاموش کنه و به حیاط عمارت بره. چیزی که الان شنیده بود، داشت دیوونش میکرد. کیجونگ میخواست مینهو رو بکشه. باید هر طوری که شده به ماموریت میرفت.

Revenant | از گور برخاستهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora