♣︎ Part 33 ♣︎

444 60 126
                                    

چند ساعت بعد مینهو آروم چشم هاش رو باز کرد. براش عجیب بود که چرا درد نداره. خواست نفس عمیقی بکشه ولی به جاش از خشکی گلوش به سرفه افتاد.

هانبین که داشت تنفس جیسونگ رو چک میکرد و پشتش به مینهو بود، سریع برگشت و بالای سر مینهو رفت و دستش رو بین موهای پسر برد و همینطور که نوازشش میکرد، پرسید : '' حالت چطوره؟ ''

مینهو سعی کرد از جاش بلند بشه ولی هانبین جلوش رو گرفت و گفت : '' حداقل تا یک روز اجازه نداری از روی این تخت بیای پایین. زخمت تازه بخیه شده. ''

مینهو اخمی کرد و پریشون پرسید : '' جیسونگ کجاست؟ خودم دیدم که کنارم روی زمین افتاده بود و نفس نمیکشید. ''

هانبین یاد موقع هایی افتاد که مینهیوک همینطوری مثل مینهو با نگرانی حال دوست هاش رو میپرسید. این پسر کاملا شبیه پدرش بود و در آینده مثل پدرش یه لیدر فوق العاده برای مافیا میشد.

روی صندلی کنار تخت مینهو نشست و به پشت سر خودش اشاره کرد و جواب داد : '' جیسونگ خیلی آروم اونجا خوابیده. بهش نگاه کن. ''

اشک از چشم های پسرک قطره قطره به پایین افتاد. قرار بود دیگه نذاره هیچ اتفاقی برای عشق زندگیش بیفته ولی هربار حالش بدتر میشد.

به هانبین نگاه کرد و پرسید : '' سونگی حالش خیلی بده؟ ''

هانبین دست مینهو رو گرفت و همینطور که دست و انگشت های کشیدش رو نوازش میکرد گفت : '' حالش خوب نیست. وضعیت بیماریش اصلا خوب نبود و بهش گفته بودم که اگه یه حمله ی آسمی شدید داشته باشه باید توی بیمارستان بستری بشه. '' نفسش رو صدادار بیرون داد و ادامه داد : '' حمله ی آسمی ای که بهش دست داده خیلی شدید بوده و الان ضربان قلب و تنفسش اصلا نرمال نیست و خیلی ضعیفه. ''

مینهو لب پایینش رو از داخل گاز گرفت تا جلوی ترکیدن بغضش رو بگیره. توان شنیدن اینکه حال عشق زندگیش انقدر بده رو نداشت.

مینهیوک به چشم های ناراحت مینهو نگاه کرد و گفت : '' الان که پدرت اینجا نیست، تو رئیس مافیا هستی و باید تصمیم بگیری که چیکار کنیم. متاسفم که با اینکه آسیب دیدی ولی بازم تصمیم گیری سخت با تو هست، مینهو جان. ''

مینهو با گیجی به هانبین نگاه کرد و پرسید : '' جین سانمو مرده. برای چی باید از چیزی بترسیم؟ ''

هانبین با تعجب پرسید : '' تو الان چی گفتی؟ ''

مینهو دوباره حرفش رو تکرار کرد و بعدش هانبین از جاش بلند شد و کلافه دستش رو بین موهاش برد و پرسید : '' کی سانمو رو کشت؟ خواهش میکنم بهم بگو که تیر خطای یکی از افراد خودشون بوده. ''

مینهو نفس عمیقی کشید و جواب داد : '' وقتی سانمو به من چاقو زد، جیسونگ از من جداش کرد و به سرش شلیک کرد و کشتش. ''

Revenant | از گور برخاستهWhere stories live. Discover now