❤️‍🩹🔞 Part 41 🔞❤️‍🩹

566 54 38
                                    

کسایی که دوست ندارین قسمت پارت خاکبرسری این پارت رو بخونین، فقط اون یه تیکه ای که علامت گذاشتم رو نخونین.
چون با رد کردن کل پارت بخشی از داشتان رو از دست میدین.

مینهو سرش رو تکون داد و جواب داد : '' گوش میکنم. ولی اگه یک بار دیگه قلبم رو بشکنی، دیگه نمیتونم تحمل کنم و خودم رو میکشم. شوخی نمیکنم. حرف هات و فکر نبودنت کاری باهام کرد که برای راحت شدن از دردش فقط میتونم به مردن فکر کنم. ''

جیسونگ برای یک لحظه نفس کشیدن رو فراموش کرد. فکرش رو نمیکرد ‌که مینهو تا این اندازه آسیب دیده باشه.

اشک هایی که نفهمیده بود از کی دارن روی صورتش میریزن رو پاک کرد و گفت : '' ه-هیونگ، من از صمیم قلبم بخاطر حرف هایی که زدم، ازت معذرت میخوام. من عاشقتم و برات میمیرم. یادته توی ژاپن بهت گفتم که اگر قرار باشه برای مراقبت ازت بمیرم، بدون لحظه ای فکر کردن قبول میکنم و میمیرم؟ یادته گفتم اگر روزی به یه قلب نیاز داشنه باشی، من قلبم رو از سینه‌ام بیرون میارم و به تو میدم؟ من تک تک نفس هایی که میکشم، بخاطر تو و برای میکشم، مینهو. قلبم تک تک ضربه هاش رو برای تو میزنه. من یک حتی لحظه ی زندگیم رو نمیتونم بدون تو تصور کنم و با تمام بند بند وجودم تو رو میپرستم و برای خودم میخوامت. '' و بوسه ای به لب های مینهو هدیه کرد و ادامه داد : '' تو زندگی منی، مینهو. من هر کاری بکنم و هر تصمیمی بگیرم، همش برای تو و آرامش و سلامت تو هست. '' دوباره لب های مینهو رو بوسید و ادامه داد : '' دوباره ازت خواهش میکنم که من رو ببخشی، مینی هیونگ. ''

پسر بزرگتر باورش نمیشد که داره این حرف ها رو از جیسونگ میشنوه. یعنی تمام اون گریه کردن ها جواب داد؟ یعنی کائنات بالاخره صداش رو شنیدن؟

دست های جیسونگ رو گرفت و گفت : '' بیا و توی بغلم بشین. ''

پسر کوچیکتر توی بغل مینهو نشست و پاهاش رو دور کمر مینهو حلقه کرد و با دست هاش صورت مینهو رو قاب گرفت و گفت : '' مینی هیونگ، من واقعا برای تو میمیرم. اگه کسی بخواد بهت آسیب بزنه، من جلوش می ایستم و به جای تو میمیرم. هر بار که کسی بخواد تهدیدت کنه، من قسم میخورم حتی اگر مرده باشم هم بیام و نجاتت بدم. اینو یادت نره. ''

مینهو دست هاش رو به زیر لباس جیسونگ برد و همینطور که پوست نرم دوست پسرش رو نوازش میکرد، گفت : '' میخوام یکی از آرزو هام رو خرج کنم و تا خود صبح ببوسمت. ''

قلب جیسونگ دیوانه‌وار توی سینه‌اش میکوبید. حس لمس های هیونگش روی پوستش باعث میشد که ذهنش فقط و فقط روی یک نفر متمرکز باشه، لی مینهو.

لب هاش رو روی گردن مینهو گذاشت و شروع به بوسیدنش کرد. کمی بعد تر که صدای نفس های عمیق هیونگش رو شنید، مشغول مارک کردن گردنش شد.

چند دقیقه ی بعد پسرک به به گردن هیونگش نگاه کرد و پرسید : '' مینی هیونگ، من رو بخشیدی؟ ''

Revenant | از گور برخاستهTempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang