12.Not worried~

514 84 10
                                    


با بیرون اومدن از حمام بیخیال خشک کردن موهام می شم و راهم رو مستقیم به سمت تخت کج می کنم و با حوله ی تنم،روی تخت دراز می کشم.

با دلتنگی خاصی به جای خالی گهواره ی یوری نگاه می کنم.دلم برای نق هاش تنگ شده بود چون بدون حضورش، این اتاق رو سیل سکوت برده بود.


از طرفی خیالم راحته که نانا مراقب یوریه از طرف دیگه مضطرب اتفاقاتی ام که قراره بزودی برامون رقم بخوره‌.

یعنی چه اتفاقاتی انتظارم رو می کشند؟؟

من واقعا قراره با مین یونگی-کسی که تا دو ماه پیش همسر خواهر بوده و البته پدر خواهرزاده مه-ازدواج کنم؟؟؟بشم دومین سهامدار ZH؟


توی همین فکرها بودم که با صدای باز شدن در شوکه شده، نیم خیز می شم تا ببینم کی خلوت نه چندان صلح آمیزم رو بهم ریخته که مشخصا آدمی که اصلا نمی خواستم ببینمش، جلوم ظاهر شد.

*مین یونگی*

اسمی زیبا،چهره ای سلطنتی و چشمانی با ابهت که قصد داشتند حداقل چند سالی رو با من توی یک خونه و یک محیط کاری،سر کنند.


اگه یک ماه پیش بهم می گفتن رئیس کمپانی ZH می خواد باهات ازدواج کنه،از خوشی بال در می آوردم. ولی الان فقط سردرگمم.سرگشته ام از اینکه تصمیمی که گرفتم درسته یانه.

شاید هم گیجیم بخاطر اینه که یونگی همسر خواهرم بوده و این ازدواج،روح سوزان رو آزرده می کنه.

یونگی بلافاصله بعد از داخل اومدن با اون کت و شلوار خوش دوختش، با دیدنم معترضانه می گه:

"این همه اتاق توی این عمارت درندشت هست چرا نمیری یه اتاق دیگه پارک؟"


"من جام خوبه. اگه نمی خوای توی یه اتاق با من باشی می تونی خودت بری یه اتاق دیگه مین."


اون مین آخرو با حالت تمسخر آمیزی از خودش تقلید می کنم که حرصش رو خوب در بیارم.


"اوه من نمیرم چون قراره تا چند روز دیگه با هم توی یه اتاق باشیم همسر آیندم.به یه چند تا از بهترین دیزانرا هم گفتم،فردا میان اتاق پدر مادرتو برامون دیزاین کنن"

با زبون درازی ای به سمت حموم می ره و بعد از مدت کوتاهی با حوله ای دور کمرش خارج می شه.
منو توی همون حالت با موهای خیس و حوله دراز کش روی تخت می بینه،نوچ نوچی می کنه و سری از سر تاسف به طرفین تکون می ده.

راهش رو به سمت کمد کج می کنه و من با خیره شدن به کنافِ سقف ،دیگه کارهاشو دنبال نمی کنم که با حس پرت شدن چیزی روی صورتم معترضانه می غرم:

"مین گربههه.."

"لباساتو بپوش و موهاتو خشک کن شازده کوچولو. نگران تو نیستما.ولی اگه سرما بخوری و به یوریم نزدیک شی، دخترمو مریض می کنی.."

و بلافاصله بعد از گفتن حرفش با گفتن اینکه
'می رم به یوری سر بزنم' فوراً از اتاق بیرون می زنه.لبخندی به فرارش از احساس مچ گرفتگیش و لباس های توی دستم می زنم زمزمه وار می گم:

"من که میدونم نگران کی ای بیبیِ لوس"

ادامه دارد...

<><> <><> <><> <><>

بشه ها به نظرتون یونی هوونگ نگرانم شوده؟؟

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

بشه ها به نظرتون یونی هوونگ نگرانم شوده؟؟


Uncle or papa[yoonmin | taekook]Where stories live. Discover now