[این کیوت ترین فیکیه که می تونی بخونی]
خلاصه:
جیمین هیچوقت فکر نمی کرد با برگشتن به کره طبق وصیت خواهرش، مجبور به ازدواج با شوهر خواهرش مین یونگی جذاب بشه و البته بشه پدر خواهرزاده ش..
Couples: YOONMIN , TAEKOOK,NamJin, YinWar
Gener:Romance,Comedy,A...
راجع به هر چی دوست دارین توی کامنت ها حرف بزنین فقط سایلنت نباشین چون وقتی نظر یا ووتی نیست من فکر می کنم کارمو دوست ندارین
آخر پارتم براتون معرفی شخصیت گذاشتم!
●○●○●○●
با سردرد دیوونه کننده ای چشماش رو باز کرد و به اطرافش خیره شد.اون توی اتاق خودش و روی تخت خودش با لباس هایی که با لباس دیشبش فرق داشتند مواجه شد.
"چه اتفاق عنونه ای افتاده دیشب؟"
در با صدای تقی باز و یک دختر از پشتش نمایان شد.
"امم ببخشید..فکر می کردم اینجا فقط اتاق یوری کوچولوئه."
"اوهه..نیست نه یعنی هست.. مشکلی نیست راحت باشید منو نادیده بگیرید"
"من پرستار پرنسس تونم..خوشوقتم از دیدارتون."با تعظیمی گفت.
لیخند دروغینی برلب نقاشی کرد و و در جواب گفت:
"منم همینطور راحت باشین من یکم دیگه میرم."
از تخت پایین پرید و بعد از دوش سریعی از خونه بیرون زد تا برای ملاقات با رئیس اون شرکت معروف، به موقع اونجا حاضر باشه.
(اگه جریانشو یادتون نیست برین پارت ۳)
به کمک لوکیشنی که منشی کیم براش فرستاده بود، کارش ده برابر سریع تر انجام شد.ماشینش رو توی پارکینگ پارک کرد و به سمت اون ساختمان بلند قامت روانه شد.
اون ساختمون اونقدر بزرگ و همه چیزش انقدر مجلل بود که جیمین به خودش افتخار می کرد که برای یه همچین چیزی آمریکا رو ترک کرده بود.
با رسیدن به طبقه ی مورد نظرش از آسانسور پیاده شد و مستقیم به سمت اتاق منشی رفت.
با ورودش با استقبال گرمی از طرف منشی روبرو شد و این باعث دلگرمیش بود.
بعد از پذیرایی مختصری که ازش شده بود پرسید: "کی می تونم جناب رئیس رو ببینم؟"
"اوه..ایشون معمولا سر وقت میان شرکت اما امروز یکم دیر کردند بخاطر همین جلسه شون بیشتر طول می کشه..اما جای نگزانی نیست تا حداکثر ده دقیقه جلسه تموم شده."
جیمین سری تکون داد با خودش گفت: [خدا بهم رحم کنه..از شانس بگایی من امروز این رئیس اصلا رو موود نیست.]
به پنج دقیقه نکشید که تلفن روی میز منشی زنگ خورد.
"سلام قربان..بله ایشون چند دقیقه ایه که توی اتاق من منتظر شمان....بله حتماً...چشم براتون سفارشش می دم."
بعد از پایان تماس به سمت جیمین برگشت.
"جناب پارک جناب رئیس جلسه شون تموم شده الان می تونید برید فقط من می خوام غذا سفارش بدم شما چی میل دارین؟"
"خب من جاجانمگمیون،خورشت کیمچی و یکم برنج می خوام ممنون."
بعد از این منشی به سمت اتاق رئیس راهنماییش کرد.
دو تقه به در زد و بعد از کسب اجازه وارد اتاق بزرگ شد.توی گوشه ای از اتاق میز بزرگ و با صنولی های زیادی دورش بود و در گوسه ی دیگری میز و ثندلی اداری تزدیک به پنجره قرار داشت.
جیمین سلامی کرد و به طرف میز انتهای اتاق رفت و روی یکی از مبل های نزدیک تر بهش نشست. صندلی ای که رئیس شرکت روش نشسته بود پشت بهش قرار داست پس نمی تونست صورتش رو ببینه. ولی بالاخره صداش رو شنید:
"خوش اومدین آقای پارک جیمین"
جیمین احساس می کرد که آوای صدای مرد براش آشناست اما فکرهای بی خودش رو به عقب پرت کرد و سریع جواب مرد رو با لحن مودبانه ای داد.
"خیلی ممنونم جناب رئیس.مشتاق دیدارتون بودم. جورج خیلی ازتون تعریف می کرد."
"جورج که لطف داره ولی.."
رئیس با گفتن نصف حرفش صندلیش رو چرخوند.جیمین با دیدن چهره ی مرد جیغ بنفشی زد.
"مین فاکینگ یونگیی؟؟"
ادامه دارد...
<>_<> <>_<> <>_<>
سال نو تون مبارک موچیز😘💗 دیدین چطوری رکب خوردیم کیومرث🤣🤝
(یبار تو اسنپ اینو چند بار گفتم دیدم یاروئه داره بد نگام میکنه از تو آینه..وقتی داشتم پرداخت می کردم تو گوشیم، فهمیدم راننده اسمش کیومرث بوده🤣🤣)
Ups! Ten obraz nie jest zgodny z naszymi wytycznymi. Aby kontynuować, spróbuj go usunąć lub użyć innego.