11.Nana~

596 97 22
                                    

مدام با کنجکاوی به کنجِ کنج خونه نگاه می کرد و همه چیز رو از زیر نگاه های ریز بینانه ش از نظر می گذروند.

با شنیدن صدای خنده ی بلند دیگری از آشپزخونه-که از جایی که نشسته بود بهش دید نداشت-نفسش رو حرصی بیرون می ده.

به یوری‌ دخترکش-در آغوشش-نگاه نرمی می کنه و آروم لب پایینی کوچولوش که زیر لب بالایی پنهان شده بود رو لمس می کنه و لبخندی به بامزگی های دردونه ش می زنه.اون پرنسس مثل پدرش با کنجکاوی در حال کشف کردن محیط اطرافش بود و این زیادی شیرین بود.

همونطور در حال کم کردن عصبانیت بی دلیلش از جیمین با نوازش دخترکش بود که دلیل اعصاب خوردیش و پسر دیگر-که تهیونگ معرفی شده بود-با چهره هایی بشاش به داخل پذیرایی قدم برمی دارند.

پسر سینی ای که حاوی سه کاپ قهوه و بشقابی کوکی بود روبروی یونگی روی کاناپه یکمی قدیمی سفید رنگ نشست و با لبخند مکعبیش به مرد گربه ای خیره شد.

"ببخشید تنهاتون گذاشتیم یونگی شی من و جیمین دوستای بچگی بودیم و وقتی جیمین به امریکا رفت من خیلی گریه کردم."

"متاسفم ته ته .." جیمین با تکون دادن شیشه ی شیر خشک یوری لب می زنه و همزمان شیشه ی حاوی شیر زو به دست پدر دخترک می ده.

"مشکلی نیست جیمینی گذشته دیگه‌"

با صدای زنگ در به خودشون میان که تهیونگ اعلام می کنه:

"فکر کنم مادرم باشه. چند لحظه منو ببخشید."

بزودی یک زن میانسال قد کوتاه و تپل وارد خونه کوچک می شه و با دیدن پسری که سال ها خودش بزرگش کرده بود و مادرش به حساب میومد، به گریه
میفته.

جیمین با چشم های براق برای بغل کردن به سمت زن مسن می ره و آغوشی به گرمی آغوش مادر رو ازش دریافت می کنه.

"دلم برات تنگ شده بود نانا."

"ای بچه ی ناسپاس!
اگه دلت برای نانات تنگ شده بود و دوستم داشتی پس چرا تنهاگ گذاشتی؟؟آیگوو حتی یه بارم نیومدی دیدنم؟می دونی چقدر دلتنگت بودم؟"

بعد از گریه ها و آغوش های متعدد بالاخره جیمین جریان رو برای مادر ناتنی اش تعریف کرد.

"نانا جونم..ایشون مین یونگی هستن همسر سوزان (مکثی می کنه)البته که دیگه سوزان کنارمون نیست. اون دو ماهه که بخاطر بیماریش فوت کرده.

ما برامون یه یادگاری ارزشمند گذاشت.یوری رو(به دخترک در آغوش پدرش اشاره می کنه)به ما هدیه داد.

هر چند که از من و یونگی خواسته که برای یوری هم که شده با هم ازدواج کنیم‌.به هرحال بعد از اینکه پرستارش بهش بی توجهی کرده بود، تب شدیدی داشت طوری که مجبور شدیم ببریمش بیمارستان."

این بار یونگی ادامه داد:

"ببینید آگاشی."

"لی نارا هستم ولی می تونی مثل جیمینی نانا صدام کنی مرد جوان."

"خوشوقتم نارا شی..

ببینید من نمی تونم به کسی اعتماد کنم تا جونمو بچه ی عزیزمو بهش بسپرم..ولی چون جیمین به شما اعتماد داره پس منم می خوام بهتون اعتماد کنم.شرایطش رو دارین که مراقب دخترم باشید؟"

"البته که می تونم مراقب فرشته ی کوچولوتون باشم‌فقط دو تا شرط دارم..."

'گوش می دم خانم."

"اولین شرطم اینه که تهیونگ هم با من توی خونه شما زندگی کنه و دومین شرطم...

و اون....ازدواج کردنتونه "

*و بله پنالتی ای دقیقه نودی که گل شد مین تبریک بهت*



{}{}{}{}{}{}{}

های موچیز
جوری که باعث می شم  یونگی
آخر هر پارت به خودش تبریک بگه
تحسین برانگیزه😂🤌

های موچیزجوری که باعث می شم  یونگیآخر هر پارت به خودش تبریک بگه تحسین برانگیزه😂🤌

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.


خب عزیزانم چنل تلگرام زدم
اسپویل فیک و کمیک می زارم اونجا
بیاین خوش بگذرونیم👇

@yjfiction

میگ میگ👈✨️


Uncle or papa[yoonmin | taekook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora