Part 21: Punishing U~

455 73 119
                                    


بیشتر از سه هفته از روز ازدواج شون گذشته بود اما هیچ کدوم از اون دو تا، بیشتر اوقات یه الفم با هم نصف نمی کردند.

همه ی کارهاشون مثل یه روتین، هر روزه تکرار می شد.
با هم  به شرکت می رفتند،دست همدیگر رو می گرفتن (برای جلب توجه)مثل چی از خودشون کار می کشیدن،با اینکه سعی می کردند همیشه لبخند بر لب داشته باشن و زوج خوشبختی به نظر برسن، توی سالن غذا خوری کنار هم می نشستن. به شب که می رسید، دوباره دست هم رو می گرفتند و به خونه بر می گشتند.

در آخر هم وقتی که به خونه باز می گشتند یونگی به یک بهانه ای از خوابیدن روی تختِ به ظاهر مشترک شون،سر باز می زد.

حالا یک شب به بهانه ی وقت گذراندن با یوری،یک شب شام با شرکت های اسپانسر،یک شب جلسه با شرکای خارجی-ای که جیمین هیچ ذهنیت لعنتی ای راجع بهشون نداشت- و یک شب هم به بهانه ی کارهای سهام که همه و همه منتهی می شد به روی کاناپه خوابیدن یونگی.

ولی هیچکدوم از این وضعیت اعتراضی نداشتن.در واقع جیمین از با ملاحضگی یونگی متشکر بود که بهش فضا می داد و می گذاشت اونطور که می خواد زندگی اش رو توی اون خونه با آرامش بگذرونه.در واقع بعضی اوقات هم فکر می کرد بخاطر اینه که این ازدواج قراردادی تحمیل شده به هر دوشون باعث به وجود آمدن این موقعیت شده و یونگی باهاش راحت نیست.

اگر چه که گاهاً با همدیگر به دیدار یوری-که حالا یک دندون جلویی کوچولو در سر در آورده بود و کم کم می تونست بشینه-می رفتن و غرق در خنده های قندی دخترک شون و بازی کردن باهاش می شدند.

جیمین و حتی یونگی بخشی از این آرامش رو مدیون نانا بودند چون در واقع اون زن قلب اون خونه به حساب می اومد.

نانا با حکم خودش خدمتکار ها رو به عمارت باز گردانده و همزمان با نگهداری کردن از یوری، به کارهای خونه هم رسیدگی می کرد.یعنی علاوه بر یوری، پرستار جیمین و یونگی هم بود.

هر روز با برگشتن دو پسر اون ها رو مجبور می کرد که به اتاق نشیمن بیان تا در کنار هم غذا بخورند. و بله این ویژگی محشر اون زن برای نزدیک کردن دو پسر به همدیگر بود.هر چند که زمان زیادی برای نزدیک شدنشون لازم بود اما نانا تصمیم به انجامش داشت حالا به هر شیوه ی خبیثانه ای که شده.

البته که توی این مدت حضور پر رنگ تهیونگ به اون خونه رنگ و لعاب دیگه ای بخشیده بود. خداوندا اون پسر چیزی بیشتر از یه بمب انرژی بود.چیزی که سالها بود که اون خونه ی غرق در تاریکی و سکوت دیوانه کننده به خودش ندیده بود.

امشب هم به کردار شب های این سه هفته،اون خانواده ی ۴ نفر و نصفی دور میز بیضی شکل و بزرگ وسط نشیمن نشسته بودند و مشغول خوردن غذا های رنگ و وارنگ و کیمچی هایی بودند که با دستور پخت نانا آماده شده بود.

Uncle or papa[yoonmin | taekook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora