Part22:Nightmare

396 55 68
                                    

Jungkook:

برای بار هزارم آهی از کلافگیِ بی پایانم می کشم و به سمت میز منشی قدم برمی دارم. کف دستم رو روی میز -که پر از فایل و خودکار های رنگارنگ و کاغذ های پخش شده- محکم می کوبم.

با صدای مهلک اصابت دستِ دردناکم با اون تکه چوب، دختر سرش رو به سمتم بر می گردونه. شوکه بهم نگاه می کنه و به شخص پشت خط می گه:

"یه لحظه منتظر بمون یوبو.."

پوکر نگاهش می کنم و می گم:

"کی قراره این جلسه ی کوفتی تموم بشه؟یک ساعته علافم کردی.من که شرکای کوفتی نیستم تا برای کلاس ریختن،بیشتر منتظرشون بذاری کیم میسو.من معاون این شرکت کوفتیم.دقیقا معاون اجراییش.اما تو این ۱۵ دقیقه و ۳۳..۳۴ ثانیه رو وِر وِر با اون سوجون جونت حرف زدی در حالی که می دونستی من منتظر اینم که از رئیس مین اجازه ورود بگیرم.."

"ببخشیداا من بهتون گفتم نمی تونید برید داخل اما شما اصرار داشتید اینجا منتظر بمونید. این به من ربطی نداره قربان..جناب مین گفتن کسی نیاد داخل. مخصوصاً جونگکوک.."

منشی با فهمیدن سوتی ای که داده دستش رو روی دهنش می کوبه و ناشیانه نگاهش رو ازم می دزده.

جیزز به خیر کنه..معلوم نیست دوباره چه فاجعه ای در حال رخ دادنه که نمی خوان من بو ببرم. مثل بحث ازدواج که داشتن کارت عروسی انتخاب می کردن و نمی خواستن من برم.هر چند که اونموقع هم می دونستم یه خبریه که ازم پنهون می شه دقیقا مثل الان.

بعد از مدتی خودم رو به کوچه علی چپ زده با بیخیالی شونه ای بالا می اندازم و می گم:

"باشه هر وقت جلسه تموم شد بهم خبر بده.."

"چشم قربان"

منشی با گفتن این گوشیش رو بر می داره و دوباره مشغول حرف زدن می شه که همزمان ازش دور می شم.

توی راهروی دیگه می پیچم و از دید منشی کیم پنهان می شم.بعد از چند دقیقه ای می بینم که با کیف کوچکش به سمت دستشویی می ره،سری به نشانه ی تاسف براش تکون می دم و همزمان با قدم گذاشتن به سمت اتاق مقصدم ادای دختر رو در میارم:

"یی بی...خب کوفت دیگه. انگار آسمون ریده و پارک سوجون رو انداخته تو بغلش اَه ا؛ه... این سینگلی طولانی بی پدرمو هی می کنن تومون و در میارن"

باز بودن لای درِ اتاق یونگی هیونگ کارم برای استراق سمع رو ده برابر آسون تر کرده بود.توی دلم به کسی که در رو باز گذاشته بود احسنت می گم و گوشام رو تا ناموس تیز می کنم.(گوشاشو خوب تیز می کنه ببینه چی می گن)

"خب می خوای چیکار کنی مین؟؟"

"نمی دونم جیمینا..اون شب که یوری رو بردم تو اتاق اتفاقی شنیدم که تهیونگ با نانا راجع بهش حرف می زدن.تهیونگ خیلی عاشقشه"

Uncle or papa[yoonmin | taekook]Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon