"این دیگه گوفتیه؟"سرشو بالا آورد و به مرد-که پوزخند گوشه لبش جا خوش کرده بود-گفت."چیزی نیست.قرار داد ازدواجه."
"واقعا برای تو چیزی نیست مین؟می خوای به خاطر منافعت همه چیز و همه کس رو فدا کنی؟"
"ببین پارک جیمین.من توی قرار داد قید کردم که تو بعنوان همسرم در کنار من قرار می گیری که همزمان به عنوان مدل و بعنوان دومین سهام دار بزرگ شرکت در اینجا مشغول به کار می شی.دیگه چی می خوای؟
بیا واقع بین باشیم اینجا از شرکتت توی آمریکا موقعیت بهتری داره..می دونی با چه مکافاتی پیدات کردم؟؟ببین من می خوام دخترم رو توی ناز و نعمت بزرگ کنم و برای این کار به این شرکت و این موقعیت نیاز دارم وگرنه مطمئن باش اگه یوری نبود،من حتی یه آجر از این شرکت رو هم بدون سوزان نمی خواستم.
لطفا فکراتو بکن جیمین می دونم بهترین تصمیمو می گیری.""باشه..پس بهم چند روز فرصت بده.این یه قدم بزرگ توی زندگیمه بزار خوب بهش فکر کنم."
"البته هر چند روزی که بخوای..فقط نزار دیر شه."
"باشه.. پس فعلا مین."
"فعلا پارکی که قراره مین بشه."
و با خنده ای جیمین رو بدرقه کرد.
~×××××~
انقدر روند تا خودش رو جلوی آرامگاه پدر و مادرش پیدا کرد. اونها مسیحی بودن پس به سمت قبرستان مسیحیان رفت و بعد از پیدا کردن مقبره پدر و مادرش گوشه ای روی زمین، برای نشستنش پیدا کردن.
"سلام اوما..سلام آپا.جیمینی برگشته به خونه.(بغضش رو قورت داد)این مدت حالتون خوب بوده؟؟البته الان سوزان هم به جمعتون اضافه شده، کلی با هم خوشین.
مثل همیشه منو تنها گذاشتین.ولی جیمینی دلتنگ هر سه تا تونه.دوست داشتم اینجا بودین و نوه تون رو می دیدین.سسانگه اون تخمه سگ مثل فرشته ها می مونه.چشماش به سوزان رفته که دقیقا شبیه خودته مامان.
نق نق هاشم به اون مین یونگی چلغوز رفته.(مثل اینکه از فحاشیش جلوی والدینش پشیمون باشه جلوی دهانشو گرفت)بیانهه اوما جیمینی ت زیادی بد دهن شده.ولی به هرحال اون مردک ازم می خواد باهاش ازدواج کنم به نظرتون انجامش بدم؟؟نظر منو می پرسید؟
خب من..من واقعا نمی دونم.اون واقعا پسر جذابیه و البته که بیشتر جذب پیشنهاد سهامش شدم نه خودش.
(خودش..خودش)وایسا ببینم"با جرقه ای که داخل ذهنش خورد همه صحنه های دیشب مثل فیلمی که به قبل برگردانده شده باشه، جلوی چشماش پخش شد.
حرف های بی معنیش،خندیدنای بی دلیلش،خیالاتش و برجسته تر از همه، بوسه ی داغ و خیسی که توی استخر با یونگی داشتند.
"فاک..حالا من خرِ ابلهِ سگ مست بودم ،اون بی ناموص چرا منو بوسید؟؟ریدم ک خواهرم زنش بوده"
<>_<> @_@ ^ㅇ^
های موچیز🍡🙃
دیدین چیشد؟؟🤣
جیمینی بالاخره یادش اومد😉فقط سرِ نوشتن خط آخر پاره شدم😂
بنگ بنگ👈💬 میگ میگ👈✨️
BINABASA MO ANG
Uncle or papa[yoonmin | taekook]
Fanfiction[این کیوت ترین فیکیه که می تونی بخونی] خلاصه: جیمین هیچوقت فکر نمی کرد با برگشتن به کره طبق وصیت خواهرش، مجبور به ازدواج با شوهر خواهرش مین یونگی جذاب بشه و البته بشه پدر خواهرزاده ش.. Couples: YOONMIN , TAEKOOK