part2: New Responsibility~

837 120 16
                                    

"مرری می."

با صورت متعجب به پسر نگاه کرد.

"چیه؟؟فکر کردی بهت میگم مرری می؟؟یا یک درصد تصور کن بگم تورو خدا بیا منو بگیر ترشیدم؟ اونم از بین تمام دختر پسرای آمریکا و کره؟"
با تخسی گفت.

"هه.چه خوب هم نظریم.ببینم اگه این همه کیس خوب هست.. چرا ازدواج نکردی پس؟؟"

گفت و بعد از بلند کردن پرنسس کوچولوش،توی آغوشش به سمت پله ها رفت و بعد از بالا رفتن از دید جیمین پنهان شد.

"چون..چونکه‌...اصلا به تو ربطی نداره فهمیدی؟"اما دیگه دیر بود چون مین یونگی رفته بود.

"لعنتیی.." با حرص کوسن زیر آرنجش رو به مکان نامعلومی پرتاب کرد و دراز کشید.توی همون حالت غریبانه، به عالم خواب پناه برد.


//////

YOONGI:

با هماهنگ کردن برنامه ی فردام با منشی شرکت، یوریم -که به طزر بامزه ای توی گهواره اش خواب بود-رو چک می کنم.بعد از بوسیدن گوشه ی پیشانی جگر گوشه م، به سمت تراس اتاق خودم و سوزان می رم..

با حس بوی ضدعفونی کننده چینی به بینیم می دم. پشیمون از این که این اتاق رو انتخاب کرده بودم چون پر از خاطرات تلخ از بیماری همسرم بود.پس به سمت تراس طبقه ی پایین رفتم.

همه خدمتکار ها رو بعد از مرتب کردن خونه،مرخص کردم چون الان وقتی بود که حوصله ی هیچ بنی بشری رو نداشتم.مخصوصا اون دایی پر روِ تازه پیدا شده برای دخترم رو.

از نشیمن تاریک عبور می کنم.چون حوصله روشن کردن برق های اون ویلای درندشت رو نداشتم، بیخیالش می شم و همونطور به سمت تراس می رم و با دیدن منظره ی استخر و درختای دورش سیگاری روشن می کنم و به طرز بدبختانه ای در افکار بی پایانم غوطه ور می شم.

بعد از مدتی به داخل خونه بر می گردم و در تراس رو می بندم. با باریکه ی نوری که قسمتی از نشیمن رو روشن کرده بود، تازه متوجه جسم ریز و گلوله شده ای گوشه ی مبل می شم.

قدم های آرومی برمی دارم و نزدیک تر می رم.حدس اینکه شخص خوابیده کیه،زیادسخت نبود. نمی خواستم تا عمر داشتم، بهش اعتراف کنم. ولی اون پسر به طرز باورنکردنی ای ،بامزه خوابیده بود که باعث تک خنده ی آرومم می شه.

اون پسر کوچولو بیشتر تو خودش جمع می شه و اینو بهم ثابت می کنه که سرمای محیط داره جسم لاغرشو اذیت می کنه.سری به نشانه ی تاسف تکون می دم و از اتاق شستشو یه پتوی تمیز میارم و با احتیاط روی پسر کوچکتر می کشم.

با خودم می گم:
فکر کنم قراره دو تا بچه بزرگ کنم.

به افکارم خنده ی دیگری می کنم.این لبخند ها بعد از فوت سوزان برام کمرنگ شده بودند.درسته که ما به اجبار پدر من ازدواج کرده بودیم و حتی یکبار هم به زنم دست نزده بودم.. ولی از مردن اون دخترک خیلی زیاد غمگین بودم.ولی الان که جیمین به ما پیوسته بود از اولین لحظه احساس خوشحالی عجیبی از وجودش می گرفتم.

با پر و بال گرفتن افکار در هم گره خوردم، سری به طرفین تکون می دم و به سمت اتاق یوری می رم تا کنارجسم پنبه ایش بخوابم.

ادامه دارد...


+×++×+×+

درود بر شما😃🐣
شرطا به طرز باور نکردنی ای رسید هیچ
از تعدادی که فکر می کردمم بیشتر شد
سپاس گزارم🥺🤝
خجالت زده ام کردید واقعا
[رکب خوردگیم مشخصه یا بازم بگم؟🤣]

《《شرط پارت بعد: 15 ووت و 10 کامنت》 》


سوالی داشتید توی کامنتا در خدمتم🤗😘

راستی به یکی از رایتر های فیورتم قول داده بودم که منشنش کنم..این پارت تقدیم بهت کیوتی🥰👈👉
_TheAhma_

Uncle or papa[yoonmin | taekook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora