19:Liar's furious~

599 82 50
                                    


~ ♡ ~

با ترمز کردن جلوی شرکت، ماشینش رو متوقف می کنه.جیمین به محض توقف پیاده می شه اما هوسوک همچنان روی صندلی پشتی نشسته بود.

"تو چرا پیاده نمیشی بلای جونم؟؟" با اخمی طلبکارانه از داخل آینه به پسر نگاه می کنه و می گه.

"هی بیخیال یونگیا انقدر سخت نگیر.." لبخند های قلبیشو به پسر هدیه میده در حالی که سعی در آروم کردنش داره.

"چیو سخت نگیرم جانگ هوسوک؟؟
باید همون دیشب تو استخر خفت می کردم."

[فلش بک به دیشب]:

"یعنی میگی اسم کره ایت هوسوکه و این همه مدت این موضوع رو از من پنهان کردی؟؟چرا؟؟چرا باید یه همچین چیز پیش پا افتاده ای رو پنهان کنی؟؟و چرا باید رازدارت مین یونگی باشه؟؟وایسا ببینم..[مکثی میکنه و مدتی به فکر فرو می ره]..تو..تو کسی بودی که پیشنهاد ZHرو بهم داد."

با گفتن این حرف، با سردرگمی نگاهش بین یونگی و هوسوک جا به جا می شه.هر دوشون به طرز غیر منطقی و مشکوکی از تماس چشمی باهاش خودداری می کردند و این حتی موضوع رو بیش از پیش هم سوال برانگیز می کرد.

"حرفاتو گوش می دم یونگی مین.‌"با لحن محکمی می گه به چشمای پسر زل می زنه.

"بهتره پیش داوری نکنی جیمین.جانگ هوسوک دوست قدیمی منه.ما از خیلی قبل تر همو می شناسیم.بعد از مرگ سوزان من در به در دنبالت بودم اما هیچ نتیجه ای نگرفتم چون هیچ اثری ازت نبود.

یه روز که داشتم با هوسوک تصویری حرف می زدم،خیلی اتفاقی تورو پشت سرش دیدم.‌

[آهی از سر کلافگی و گیر افتادگیش می کشه]

وقتی از هوسوک پرسیدم تو کی هستی،اون اسمتو بهم گفت واونموقع شکم داشت به یقین تبدیل می شد اما هنوز مطمئن نبودم.

از نامجون پرسیدم و اون گفت باید تو باشی تا بتونم وصیت نامه ی سوزان رو باز کنم.

تحقیقات زیادی در باره ات کردم.با تطابق دادن اسم و عکسی که هوسوک ازت فرستاده بود با عکسای آلبوم خانوادگیتون،فهمیدم تو همون هیونگ خوش قلب و شیرین سوزانی.خواهرت خیلی دنبالت گشت اما متاسفانه تو قطره آبی داخل زمین شده بودی.

پس من از این فرصت استفاده کردم تا با پیشنهاد کاری از طریق هوسوک تو رو بکشونم اینجا،تا شاید اینطوری روح سوزان در آرامش باشه.

اما وقتی موندگار شدی،دیگه نتونستم چیزی از جریان رو بهت بگم یعنی نمی خواستم برای همچین موضوع کوچیکی پریشونت کنم.هر چند که چند بار میخواستم بهت بگم ولی نشد.اما جیمنا باور کن من هیچی از جریان وصیت نامه و شرط ازدواج نمی دونستم."

نمی تونست این همه اتفاق افتاده باشه و اون از حتی یکیش هم با خبر نباشه..گوش هاش سوت می کشیدند.دیگه حوصله ی شنیدن یک کلمه دیگه رو هم نداشت.

Uncle or papa[yoonmin | taekook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora