پارت 6:قرارداد ازدواج♡~"جورج که لطف داره ولی.."
رئیس با گفتن نصف حرفش صندلیش رو چرخوند.جیمین با دیدن چهره ی مرد جیغ بنفشی زد.
"مین فاکینگ یونگیی؟؟"
"بهتر نیست در انتخاب از کلماتتون دقت کنید جیمین شی؟"
"آخه لامصب تو اگه می دونستی من کی هستم چرا از اول نگفتی تو رئیس این خراب شده ای که من از آمریکا نکوبم تا اینجا بیام.. حالا اومدم اینجا به درک چرا بعد از اینکه منو شناختی مغور نیومدی؟؟
من اسباب بازی خوبیم نه؟ حتما بهت خوش گذشته"یونگی با حالت خنثایی به جیمین خیره شد تا پسرک بالاخره رضایت بده و حرفاشو تموم کنه که تلفن روی میزش به صدا در اومد.
"بله کیم میسو..باشه بگو بیارنش داخل اتاق برامون ممنون.-مکثی می کنه و سرشو به سمت جیمین می چرخونه-دارن غذا رو میارن فعلا عصبانیتت رو کنترل کن تا بعد غذا راجع به کارمون هم حرف می زنیم."
جیمین ناچارا سری تکون داد و قبول کرد.چون لعنت اگر درخواست پسر رو رد می کرد، باید اونجا رو ترک می کرد و در نتیجه گرسنه می موند.از شانس افتضاحش رستورانی نزدیک اون حوالی نمی شناخت پس فعلا دندون رو جگر گذاشت تا ببینه بعدا چی می شه.
با چیدن غذاها روی میز جلوی جیمین،چشمان پسر برقی از سر شادیش زد که از چشم های ریز بین یونگ پنهان نموند.
لبخند بی اختیاری از قیافه ی براق پسر زد سرخوشانه روبرو نشست.به این ترتیب شروع به خوردن غذا کردند.
پس از مدتی یونگی یک لحظه سرشوبالا آورد تا وضعیت پسر روبروش رو بررسی کنه که با لپ های پر از غذاش روبرشد.تک خنده ای کرد و گفت:
"فکر نمی کردم بعد از اون همه بالا آوردن دیشبت معده ات هنوز سالم مونده باشه و درست کار کنه."
اخمی بین ابروان پسر نشست سرفه ای کرد.
"منظورت چیه؟"
"یعنی می گی اون فاجعه هایی که دیشب به بار آوردی رو یادت نیست؟؟" با یادآوری دیشب سری به طرفین تکون دادو نوچ نوچی کرد.
"منظورت از فاجعه چیه؟؟ من فقط تو بار مست کردم و یکی آوردم خونه.مگه چیزی جز این بود؟"
"نوچ نوچ..فکر کنم لازمه کامل تعریفش کنم برات.
وقتی راننده جایگزین آوردت خونه توی صگ مست ترین ورژن خودت بودی. جوری که وقتی داشتیم از کنار استخر رد می شدیم، جناب عالی مثل یه دیوانه به تمام عیار هر دومونو داخل استخر پرت کردی.بعدشم که رفتیم داخل اتاق شروع کردی به بالا آوردن.هوفف... انقدر حالت بد بود و از گرسنگی و استفراغت فشارت پایین اومده بود که مجبور شدم ساعت ۳ نصف شب برات سوپ بپزم تا شازده کوچولومون گرسنه نمونه.
در ادامه هم باید بگم که همش هزیون می گفتی طوری که نذاشتی تا صبح چشم رو هم بزارم پس در نتیجه دیر تر از همیشه به شرکت اومدم.این حجم از این همه دردسرسازی برای یک شب یک آدم ،عادیه؟؟؟"جیمین از دریافت این همه اطلاعات سرش سوت می کشید.با شنیدن این حرف ها تکه خاطرات مبهمی یادش می اومد که گذاشتنشون کنار هم،تقریبا غیر ممکن بود.
از طرفی یونگی بوسه شون رو سانسور کرد چون محض رضای فاک، اون پسر در مست ترین حالت خودش قرار داشت و شاید اون کار رو از قصد انجام نداده باشه.پس به نظر یونگی نادیده گرفتنش بهتر بود.
(وای جی:نظرتو برای خودت نگهدار مردد!!!
مگه تو سانسور چی صدا و سیمایی آخه؟🤣)بعد از این حرف غذا در سکوت خورده شد.یونگی بعد از یک سری امضا ها پوشه ی مشکی به دست جیمین داد.
پسر کوچکتر با گرفتن پوشه پرسید:
"قبلا قرار دادو خوندم.""کاغذ داخل فایل رو بخون لطفا."
سری از جدی بودن یونگی تکون داد و ترجیح داد زیاد بحث نکنه.هر خط از قرار داد رو می خوند جشماش گرد و گردتر می شد.
"این دیگه گوفتیه؟"سرشو بالا آورد و یه مرد که پوزخند گوشه لبش جا هوش کرده بود گفت.
"چیزی نیست.قرار داد ازدواجه."ادامه دارد...
□■□■□■□■□■□
های قشنگای من🥰🤝
[یکی به یونگی بگه چیزی نیست؟
قرار داد ازدواج برای تو شوخیه مرد؟😂]<<شرط آپ:25 کامنت>>
میگ میگ👈☆
![](https://img.wattpad.com/cover/363880847-288-k207493.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
Uncle or papa[yoonmin | taekook]
Fanfic[این کیوت ترین فیکیه که می تونی بخونی] خلاصه: جیمین هیچوقت فکر نمی کرد با برگشتن به کره طبق وصیت خواهرش، مجبور به ازدواج با شوهر خواهرش مین یونگی جذاب بشه و البته بشه پدر خواهرزاده ش.. Couples: YOONMIN , TAEKOOK,NamJin, YinWar Gener:Romance,Comedy,A...