part3:Let's get drunk~

710 112 14
                                    


دومین روزی بود که جیمین، در کره می گذروند.
روز که چه عرض کنم، شب شده بود.

لعنتی اون واقعا مثل یه کوالا خوبیده بود.طوری که از یازده شب تا ۱ بعد ازظهر، بیهوش بود. بعدش هم تا به خودش اومده بود و وسایلش رو داخل کمد هایی که یکی در میان از وسایل یونگی و دخترکش پر بودند چپونده بود، تقریبا نزدیک شب بود‌.

آهی از گرسنگی و معده دردی که از دیشب همراهش بود ،کشید و بی منطقانه ترین کار ممکن، یعنی خوردن قرص رو به جای غذا خوردن انتخاب کرد.

بعد از دوش گرفتن، سوییچ ماشین اجاره ایش رو برداشت و بیرون زد تا کمی توی سئول جدید-که باید می دید- بگرده.

گوشیش رو روشن کرد تا به مانیتور ماشین وصلش کنه که متوجه یه پیام که چند ساعت پیش براش فرستاده شده بود،شد.اون پیام دلیلی بود که به خاطرش به سئول اومده بود.درخواست همکاری از طرف بزرگترین شرکت مدلینگ کره،کم چیزی نبود که بخواد ردش کنه. پس برگشتن به این شهر ظالم رو به موندن در امریکا ترجیح داد هر چند که هنوزم دل خوشی از آدماش نداشت.

'سلام پارک جیمین شی..کیم میسو هستم مدیر برنامه های رئیس شرکت ZH.ضمن خوش آمد گویی به کره مامور شدم که شما رو به صرف نهار به شرکت دعوت کنم تا ملاقاتی با رئیس داشته باشید.ایشون مشتاقن شما رو ملاقات کنن.اگر مساعد هستید که برای فردا براتون وقت بزارم لطفا بهم بگید.'

با خوندن این پیام با ذوق خاصی خندید و سرش رو به آرامی به فرمون کوبوند‌.بعد از جشن کوتاهی با خودش، صفحه چتش رو با منشی کیم باز کرد.

'سلام کیم می سو شی.متشکرم.با کمال میل.منم مشتاق دیدارشون هستم.از طرف من بهشون سلام برسونید و بگید فردا خیلی زود خدمت می رسم.'

دوباره با خوندن پیام منشی، ذوقی کرد و انگشت لایکی برای خودش از تو آینده ماشین نشون داد و به سمت نزدیک ترین بار روند‌.

به محض رسیدن،با دیدن فضای دارک داخل بار سوتی کشبد و خودش رو روی صندلی، کنار پیشخوان ولو کرد.

"هی مِن میشه برام یه سنگینشو بیاری."

بعد از کمی نوشیدن، سرش سنگین شده بود. داشت فکر میکرد ای کاش به جای اومدن به بار ،توی شهر می چرخید و یه چیزی هم می خورد که حداقل از این الکل ۵۰ درصد کمتر مستش کنه. ولی لعنت به این ذهن که همیشه بی راهه ها رو لذت بخش تر می بینه.

دستش رو تبدیل به بالشتی برای سرش روی پیشخوان کرده بود.نیمه هوشیار بود.لپ هاش از مستیش به رنگ آلبالو در اومده بودند.با این حال هیچی از زیبایی هاش کم نمی کرد هیچ، محصور کنندگیش بیشتر هم به چشم می اومد.

دستی پشت کمرش حس می کرد که از بالا به پایین نوازشش می کنه.با حس دستمالی شدن از سمت غریبه ای با انزجار چشماش رو باز کرد و سعی کرد به اون یارو بفهمونه که کارش رو ادامه نده.

"گوجو بچ.."

"چرا نمی خوای با ددی شب هاتی داشته باشی کیوت بوی.."

"ریدم به هیکلت.. تو ددی ای آخه؟؟ اول برو یه دوش بگیر انگار دیشب توی سطل آشغال خوابیدی.تازشم اگه بخوام با یکی بخوابم اون تو نیستی.. اون..اون شخص شاید مین یونگی باشه..حالا دیگه گمشو کیشته."

با به یاد آوردن خاطرات اولین دیدارشون سرخوشانه خندید ولی با به یاد آوردن چیزی اخم وسط ابروهاش لانه کرد.

"پارک جیمینِ احمق..خاک تو سرت اون شوهر خواهرته. به اون چشم داری؟؟هوفف"

دوباره و دوباره نوشید و اشک ریخت.برای خواهر از دست رفته ش، برای بدبختیایی که سرش اومده بودن،برای تنهایی های الانش..

اونقدری مست شده بود که بارمن خودش داوطلبانه براش یه راننده جایگزین خبر کرد تا ببرتش به خونه.

ادامه دارد....


×=× ×=× ×=× ×=×

های موچیزز💕🥰🤝
پارت بعدی عشقه
یه مومنت جلل خالقی یونمین داریما..
شرطو برسونین بیبیز

🔴 جالبی فیک از پارت بعد شروع میشه

( ( شرط: 20 ووت و 15 کامنت ) )

اگه شرطا نرسه گریه موکونماا🥺👈👉



میگ میگ👈☆


Uncle or papa[yoonmin | taekook]Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin