Part4:Drunk boy appeared~

710 106 14
                                    


با ادامه دار شدن ویبره بی پایان گوشیش،از خواب عزیزش دست کشید و برای بیدار نشدن دختر کوچولوش به سمت تراس رفت و بعد از بستن در،تماس رو وصل کرد.

"سلام آقای مین ببخشید مزاحم خوابتون شدم. یکی اینجاست که می خواد شما رو ببینه.ما نمی شناختیمش ولی می گه اسمش پارک جیمینه..همراه با یکی دیگه اومده اینجا که ازمون پول می خواد.چه دستوری می دید قربان؟"

"هوفف..اون پارک جیمینِ..نگهشون دار تا میام جلو در."

بعد از چک کردن یوری،رومبدوشامبرش رو پوشید و پس از برداشتن کیف پولش به سمت در ورودی واقع در حیاط قدم برداشت.به محض باز کردن در جسم سنگینی به آغوشش پرت شد.

"این دیگه چه کوفتیه؟؟آیی کمرم..خدا لقدت کنه پارک جیمین.."

جیمین بیشتر خودش رو در آغوش پسر جا کرد و مثل یه بچه گربه ای که به صاحبش رسیده باشه،مدام بینیش رو به گردن پسر می مالید که البته باعث سیخ شدن موهای بدن یونگی می شد.

پسر جوانی جلو اومد و با تعظیمی می گه:

"سلام قربان ببخشید من راننده جایگزینم و این آقا رو علی رغم تمام پر حرفیاش رسوندم خونه..لطفا پولمو بهم بدین که من زودتر زحمتو کم کنم."

"باشه ممنون که رسوندیش."

بعد از حساب کردن با راننده به یکی از نگهبان ها سپرد تا ماشین جیمین رو بیارن داخل و خودش هم ناچاراً دور کمر پسر رو گرفت و آروم آروم با خودش به سمت خونه بردش.حالا بماند که چقدر دردسر کشیده بود تا پسر رو از آغوشش جدا کنه.

دیگه به در ورودی خونه نزدیک شده بودن که پسر کوچولوی شیطون درون جیمین فعال شده بود.یونگی رو به سمت پله های استخر کشید.

"هی مین بیا شنا کنیم."

"الان وقتش نیست بزارش برای فردا.."

با شنیدن حرف یونگی لب هاش جلو اومد اما نا امید نشد.باید خودش یه کاری می کردچون از قرار معلوم اون مین یونگی یک دنده و لوس اصلا حرف گوش کن نبود. پس دست هاش رو پشت کمر یونگی چفت کرد و طی یک حرکت یهویی،هر دو شونو داخل استخر پرتاب کرد.

یونگی بعد از کلی دست و پا زدن، جیمین و خودش رو بالا کشید.همونطور که پسر در نزدیکیش تقریبا توی بغلش بود بعد از سرفه ی مختصری غرید:

"بیچوسو؟؟خلی چیزی هستی مرد؟؟چرا انداختیمون تو آب دیوونه؟اگه من نبودم ممکن بود بمیری.."

به شانه مرد بزرگتر چنگ زد.چون زیادی مست بود شکننده تر از همیشه،از سرزنش شدنش توسط مرد اشک درون چشمانش حلقه زد.

"بزار بمیرم...من که دیگه کسی رو ندارم،خونه ای هم ندارم،حتی با ازدواج نکردن با تو هم تمام مال و اموالم و حتی این استخر رو هم از دست می دم..دیگه به چه امیدی زندگی کنم؟"

Uncle or papa[yoonmin | taekook]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora