𝐩𝐭:𝟏𝟐"اعتماد کن"

979 107 10
                                    

بی قرار جلوی اپارتمانی که در حال سوختن بود ایستاده بود .

چشمش رو از ورودی اپارتمان برنمیداشت تا خواهرشو بیرون اوردن.

موهاش بهم ریخته بود و لباس ها و صورتش خاکی بود.

به سرعت به طرفش رفت و اون رو از دست محافظش گرفت.

محکم بغلش کرد که اما با ناله خواهرش کمی اونو از خودش فاصله داد .

متوجه خونی بودن جلوی لباسش شد ، کنارش زد که متوجه رد سوختی که یه حروف انگلیسی بود شد.

اخمهاش توهم رفت:"قسم میخورم میکشمش!"

خواهرش رو بلند کرد و داخل ماشین دراز کرد.

به طرف دو مردی به داخل اپارتمان فرستاده بود برگشت.

جونگکوک:"پس ... اون یکی دختر کجاست؟"

+:"فکر کنم اونجا بود"

جونگکوک:"چرا نیاوردینش؟؟؟"

+:"شما فقط گفتید خانوم جئون رو بیاریم"

جونگکوک:"احمقا اخه ..."

صدای خواهرش رو از توی ماشین شنید:"بیا بریم خونه لطفا .... اونو برادرش نجات میده ، من نمیخوام دیگه اینجا باشم"

طی این سه روزی که گذشته بود بخاطر شبانه روز تلاش کردن برای پیدا کردن خواهرش ، حسابی خسته شده بود.
فکر اینکه یونگی با اون افکار مریضش بخواد دلش برای خواهرش بسوزه کمی غیر منطقی بود ، اما اونقدر انرژیش خالی شده بود که تا هفته ها نخواد وارد هیچ جهنمی بشه.
پس به تبعیت از خواهرش ، سوار ماشین شد و سوییچ
رو جا انداخت.

دود غلیظی که تو اتاق بود باعث شد به سرفه بیوفته ، در این شرایط هم هیچ انتظاری از برادرش نداشت.

اون تنها به فکر خودش بود نه خواهرش که داشت با مرگ دست و پنجه نرم میکرد.
البته اینکه هیچ بازه زمانی از زندگیش درست مثل یک برادر کنارش نبوده هم توی بال و پر دادن به این تنفر عجیب در دلش بی تاثیر نبود.

اینجا جای ناامیدی نبود ، بعد از اینکه یونگی اون و پدرشون رو ترک کرده بود ، ادم پخته تر و سرسختتری شده بود ، تا تنها پدرش رو امیدوار به زندگی نگهداره ، و در کنارش در پی برطرف کردن فوبیای مزخرفش بود که راه هرکاری رو براش بسته بود ،اما اون به درای بسته عادت نداشت چون به لطف برادرش یاد گرفته بود چطور تک تکشونو باز کنه تا به هر قیمتی از چنگش فرار کنه !

تا وقتی که تو منجلاب خانواده جئون افتاد.
انگار زندگیش برگشت خورده بود به همون دوران بدبختی و تضعیف تمام تواناییهاش.

الان وقتش بود تا دوباره برگرده ، اینکه درحال سوختن بود براش وحشتناک بود اما ، میتونست بعد از فرار زندگی جدا و دور از مردم خودش رو شروع کنه ، درحالی که اونا فکر میکنن سونهی تو اتیش سوزی جونشو از دست داده.

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتWhere stories live. Discover now