𝐩𝐭:𝟐𝟐"قرص خواب"

647 103 10
                                    

خسته تر از هرشب وارد تختش شد و اونقدر احساس ازادی و راحتی کرده بود که هموزهم فکر میکرد روی باد شناوره.

از اینکه جونگکوک با میل خودش انقدر بهش نزدیک شده بود خوشحال بود ، و این باعث میشد بیشتر بخواد بهش نزدیک بشه.

تا چشمهاش رو روی هم گذاشت به خواب رفت ، صبح با احساس کسالت از خواب بیدار شد ، حتی دلش نمیخواست از زیر پتو بیرون بیاد.
نگاهی به ساعت انداخت که هنوز 8:00 بود.

انقدر تو تختش به در و دیوار نگاه کرده بود که ، در اتاقش رو زدن:"بله؟"

صدای یکی رو از بیرون شده:"باید به خانوم جهوا رسیدگی کنید."

با بیحالی جواب داد:"باشه"

مگه ساعت چند بود که صدای اعتراصشون بلند شده بود؟نگاهی به ساعت انداخت ، چند بار با دقت نگاه کرد تا مطمئن بشه.
باورش نمیشد ۳ ساعت فقط توی تخت قل خورده و به دیوار زل زده.
با این حال بازهم حس خستگی عجیبی داشت.

وارد اتاق جهوا شد:"عذر میخوام حواسم به ساعت نبود"

جهوا:"اشکالی نداره"

بعد از اینکه کارش تموم شد میخواست از اتاق خارج بشه که یکی از خدمه ها وارد اتاق شد:"خانوم این دوتا سوپ رو برای شما فرستادن ، گفتن چون هردوتون صبحانه نخوردین بدم به شما"

یکی از سوپ هارو جلوی جهوا گذاشت و سینی رو جلوی من گرفت ، کاسه سوپ رو برداشت و کنار تخت جهوا نشست تا سوپ رو بخوره.

درحالی که میخواست بازهم وارد چهاردیواری بی روح اتاقش بشه ، جونگکوک سر راهش قرار گرفت.

جونگکوک:"کجا بودی؟"

سونهی:"پیش جهوا"

جونگکوک:"قبلش؟"

سونهی:"تو اتاقم"

جونگکوک:"خواب بودی؟؟؟"

کلافه نگاهش کرد:"مشکلی داره؟"

اخم کرد و دستشو گرفت:"چته؟"

سونهی:"هیچی!"

جونگکوک:"دروغ نگو"

سونهی:"باید به تو جواب پس بدم؟"

جونگکوک:"اره!"

دستش رو از بین انگشتای جونگکوک کشید تا به اتاقش برگرده و با اینکه تعجب کرده بود چطور جونگکوک به همین راحتی دست از سرش برداشته بود اما خیالش راحت شد ، چون حوصلشو نداشت باهاش جر و بحث کنه.

باورش نمیشد که هوا تاریک شده و اون هنوز توی اتاقش رو تختش میلوله.

شاید بهتر بود یه تکونی به خودش میداد ، اما درواقع حوصلشو نداشت و اصلا نمیخواست که از جاش بلند بشه.

در اتاقش به ارومی باز شد و جونگکوک وارد شد ، حتی روزهاییم که خودش تلاش میکرد با جونگکوک برخورد داشته باشه ، اندازه الان نمیدیدش‌.

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتWhere stories live. Discover now