𝐩𝐭:𝟐𝟑"مواد"

522 102 9
                                    

از خواب پرید ، کمی گیج و منگ بود که احتمالا تاثیر قرصی بود که دیشب خورده بود.
به اطرافش نگاه کرد ، تو اتاق خودش بود اما تنها چیزی که یادش میومد این بود که اخرین بار برای گرفتن قرص به اتاق جونگکوک رفته بود.

کش و قوصی به خودش داد و ساعت کنارشو چک کرد ، با بهت خیره به عقربه ها ساعت 2 بعد از ظهر رو نگاه میکرد.
از همه کارهاش عقب مونده بود ، اصلا نمیدونست یه قرص انقدر قویه که تا این حد بیهوشش کرده بود ، اما راضی بود چون این اولین باری بود که به این راحتی خوابیده بود.

حالا که از همه کارهاش عقب مونده بود ، ترجیح داد همونجا رو تختش بمونه ، در حالی که جونگکوک از صبح جلوی در اتاقش رژه میرفت تا شاید ببینه که اون بیرون میاد.

چند ساعت بعد بود که دوباره سر و صداها داخل عمارت اوج گرفت و فهمید که باک هیون از این سفرش هم برگشته و به اجبار باید میرفتن و ازش استقبال میکردن.

به سختی از تخت بلند شد لباس هاش رو مرتب کرد و بیرون رفت .

جونگکوک اخم کرده و دست به سینه جلوی در ایستاده بود و همون لحظه باک هیون وارد سالن شد.
بعد از سلام کردن به همه ، نگاهش به سونهی افتاد.

کمی جلوتر اومد تا مقابلش قرار بگیره:"خوبی؟"

گیج بود:"من؟!بله خوبم ممنون"

باک هیون:"رنگت پریده"

سونهی:"نمیدونم اما خوبم ممنون که حالمو پرسیدید"

باک هیون:"منتطر بودم بهم زنگ بزنی ، اما فکر کنم کلا منو فراموش کرده بودی"

هول کرد ، در واقع شمارشو گم کرده و راستش از همون موقع تا الان اصلا بهش فکر نکرده بود که بخواد بهش زنگ بزنه:"اره .. متاسفم من شمارتونو گم کرده بودم"

باک هیون:"مشکلی نیست ، حالا خودم برگشتم"و بعد از کنارش رد شد و به سالن بالا رفت.

همونطور که داشت رفتنشو نگاه میکرد ، شونش توسط جونگکوک گرفته شد و به گوشه ای خلوت هدایتش کرد.

جونگکوک:"بهت چی گفت؟"

سونهی:"هیچی ، راجب اینکه چرا بهش زنگ نزدم"

جونگکوک:"چی؟؟مگه شمارشو داشتی؟"

سونهی:"اره ، خودش بهم داده بود"

چند ثانیه نگاهش کرد:"تو نمیدونی اون چه حرومزاده ایه ، بهتره دور و برش نپلکی"

سونهی:"چرا؟"

با صدای نسبتا بلند گفت:"نکنه میخوای هرچی میگه گوش بدی؟"
دوباره به اطراف نگاه کرد و صداشو پایین اورد:"به نفعته دور و برش نباشی"
و راهشو گرفت و به طرف اتاقش رفت.

سونهی نمیفهمید چرا جونگکوک انقدر در مقابل باک هیون گارد داره ، البته که اون باک هیون رو نمیشناخت اما حداقل تا الان رفتار بدی ازش ندیده بود.
شاید جونگکوک تنها بخاطر اینکه پدرخواندش بود دل خوشی ازش نداشت.

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتDonde viven las historias. Descúbrelo ahora