𝐩𝐭:𝟏𝟎"نمیخوام تو کمکم کنی"

798 64 3
                                    

+"پیش خودت چی فکر کردی؟؟؟بشینم ببینم چه روزی از این دختره ی دست و پا چلفتی خوشش میاد بعد ببرمش؟؟"

+"اه ... هیچکس از اون خوشش نمیاد"

_"ولی بهتر نیست بزاریمش یه وقت دیگه؟؟؟ما هنوز انقدر رو خونش تسلط پیدا نکردیم مگه میش ..."

دستشو محکم رو میز کوبید:"وقتی میگم امشب ، یعنی همین امشب ... تو از کی انقدر جرعت پیدا کردی که رو حرف من حرف میزنی؟"

***

از تختش بلند شد ، بخاطر نااروم بودن خوابش سرش درد گرفته بود و اومده بود تا مسکنی پیدا کنه.

با صدای شیر اب سرشو بلند کرد ، جونگکوک کنارش ایستاده بود .

میدونست اون روهم اذیت کرده ، پس شروع کرد به حرف زدن:"عذرمیخوام ، بخاطر من توهم اذیت شدی"

نیشخند کوتاهی زد و کنایه زد:"انقدر از من بدت میاد ، تو خوابتم منو کشتی؟"

کمی فکر کرد تا متوجه شد منظورش جملاتی بود که تو خواب و بیداری بهش گفته بود:"چی؟؟؟نه من نکشتمت ، یکی دیگه جلوی من بود که ..."

سمتش چرخید و با لبخند محوی گفت:"توهم هیچکاری نکردی؟؟؟یعنی گذاشتی منو بکشه؟؟"

بهت زده فقط پلک میزد ، امروز خورشید از کدوم سمت بیرون اومده بود که جونگکوک تصمیم گرفته بود باهاش شوخی کنه؟!

بعد از خروج جئون از اشپزخونه اونهم از اشپزخونه خارج شد.

میخواست به جهوا سر بزنه اما با شنیدن صدایی از داخل اتاق ، برای پایین کشیدن دستگیره مکث کرد.

سونمی ، مادر جئون بود:"به داداشت هیچی نگو خوب؟!اگه بفهمه دیوونه میشه نمیزاره اون بیاد خونه"

جهوا:"بلخره که میبینتش"

سونمی:"اونموقعه نمیتونه کاری کنه"

جهوا:"مامان لطفا یه امشبو تولدمو خراب نکن"

سونمی:"اتفاقی نمیوفته"

یهو در باز شد ،و سونهی هاج و واج جلوی در گوش ایستاده بود.

سونمی اخم کرد:"چیکار میکردی؟؟؟داشتی گوش میکردی؟"

هول شده جواب داد:"ن ... نه میخواستم به جهوا سر بزنم"

با نگاهی جستوجوگر از کنارش رد شد.

وارد اتاق شد ، جهوا جلوی پنجره اتاقش بود:"کاری با من ندارید؟"

جهوا:"چرا ، امروز تولدمه میخوام لباس بپوشم و ارایش کنم ... تو بلدی؟"

سونهی:"من؟؟؟تاحدودی اره"

جهوا:"بعد ناهار کارتو شروع کن ، الان میتونی بری"

سونهی:"چشم"

از اتاق بیرون اومد ، داشت میرفت تا برای اماده کردن ناهار کمک کنه.

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتOù les histoires vivent. Découvrez maintenant