𝐩𝐭:𝟐𝟕"خوب میشم"

482 103 11
                                    

دو ساعت اخیر رو که از اتاق سونهی بیرون اومده بود تنها به پیشنهاد باک هیون فکر میکرد.
حالا اونقدر حال سونهی براش مهم بود که نتونه درست و غلط رو تشخیص بده ، فقط میخواست از این حال درش بیاره.

خیلی سال بود که تنهایی مثل یک قفس دورش رو گرفته بود ، قفسی که نه اجازه میداد کسی واردش بشه و نه اجازه میداد خودش از اونجا خارج بشه.

اما الان اون دختری که با خودش به اون قفس برده بود ، برگشته بود و داشت تک تک میله های اون قفس رو از هم باز میکرد.
اینبار نه تنها در برابرش مقاومت نکرده بود بلکه اجازه داد بود اون میله هارو از وجودش دربیاره و ازادش کنه تا بار دیگه تو قفس وجود خود سونهی زندانی بشه.
هیچ قید و بندی جز اون انقدر بهش حس ازادی و رهایی نمیداد.

دلش میخواست برای بدست اوردن اون سونهی تلاش کنه.
ساعت رو نگاه کرد از ظهر گذشته بود و داشت دیر میشد. باید از خودخواهی دست میکشید چون خودخواهی اون فقط میتونست حال سونهی رو بدتر کنه.

وارد اتاقش شد ، به چشمهای گود رقته و صورت رنگ پریده اش نگاه کرد و بار دیگه برای گرفتن این تصمیم مصمم شد.

جونگکوک:"لباس بپوش ، باید بریم بیرون"

سونهی:"میدونی که حوصله ندارم"

لباس هاش رو از توی کمد بیرون اورد و روی پاش ریخت:"زودباش"

سونهی:"برشون دار ، نمیام"

جلو رفت و گوشه لباسشو کشید:"در میاری یا نه؟"

لباسشو از دست جونگکوک کشید:"خیلی خوب"

بعد از نیم ساعت در حالی که توی ماشین نشسته بود روبه جونگکوک پشت فرمان پرسید:"کجا میریم؟"

جونگکوک:"دکتر"

سونهی:"دکتر؟من مریض نیستم"

جونگکوک:"اره ، نیستی"

جلوی ساختمان بزرگی که سر درش آسایشگاه CI نوشته شده بود ایستاد ، هرچند برای گرفتن ادرسش از باک هیون ساعت ها با خودش کلنجار رفته بود.

سونهی با کنجکاوی بهش خیره شد:"منو اوردی آسایشگاه؟"

جونگکوک:"مگه نگفتی مریض نیستی؟پس بیمارستان نمیتونم ببرمت"

روش رو برگردوند:"من پیاده نمیشم"

جونگکوک:"بخاطر خودت اوردمت اینجا"

میدونست دل نازک شده اما اشک هایی که الان داشت توی چشمش میجوشید رو بی دلیل نمیدونست:"خسته شدی؟تو فقط یک شب با من بیدار بودی .. اونی که باید خسته بشه منم نه تو!"

جونگکوک:"من خسته نشدم .. من هیچوقت از تو خسته نشدم ... اوردمت که فقط وقتی صبح ها میام تو اتاقت چشمای قرمزتو خیره به سقف نبینم"

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتWhere stories live. Discover now