(این پارت حاوی محتوای +18 می باشد ، اگه زیر 15سال هستید توصیه میشه که نخونید)
جلوی میز پذیرش ایستاده بود و با اون خانوم بحث میکرد.
دستشو توی موهاش برد و کلافه بهمشون ریخت.جونگکوک:"من خودم اینجا اوردمش حالاهم میخوام ببرمش چه مشکلی وجود داره؟"
زن پشت میز بدون اینکه توجهش رو از توی مانتیور کامپیوتر جلوش برداره گفت:"باید پزشکش تایید کنه ، در غیر این صورت مسئولیت هر کاری رو خودتون باید بپذیرید"
جونگکوک:"من با مسئولیت خودم میبرمش"
تهیونگ:"من اجازه نمیدم!"
صورتش رو به چپمتمایل کرد تا بتونه به کیم تهیونگ نگاه کنه ، بدنش رو به طرفشمتمایل کرد تا مقابلش قرار بگیره.
پوزخندش بزرگتر شد و ادتباط چشمهاش رو باهاش قطع نکرد.جونگکوک:"میخوای چیکار کنی؟"
تهیونگ:"من پزشکشم ، اگه من اجازه ندم تو نمیتونی ببریش ... بعلاوه ، اون هنوز کاملا خوب نشده!"
صدای خنده هیستریکش توی سالن پخش شد:"خوب نشده ، چون تو هیچ کاری برای خوب شدنش نکردی ، تو فقط به طرز بیمارگونه ای میخوای اینجا نگهش داری"
قدمی به جلو برداشت و در جوابش گفت:"اره ... میخوای چیکار کنی؟؟؟ من میتونم هرمدت که میخوام بیمارهام رو نگهدارم و تو ... تو فقطمیتونی بشینی و از دور بهش نگاه کنی"
جلو رفت و یقه روپوشش رو تو مشتش گرفت:"من میبرمش و تو نمیتونی جلومو بگیری فهمیدی؟"
با دستش با پرستار اشاره کرد تا از تماس گرفتن با حراست صرف نظر کنه ، یقه روپوشش رو از مشت های محکم جونگکوک بیرون کشید و با حوصله مرتبشون کرد.
قدمی به عقب برداشت و فاصلش رو باهاش بیشتر کرد:"برای ترخیصش باید ببینمش تا بتونم یچیزی تو پروندش بنویسم نه؟"
***
بعد از رفتن جونگکوک از اتاقش ، هنوز از اون گوشه سرد اتاقش تکون نخورده بود.
با دوباره دیدن جونگکوک انگار تمام شاخ و برگ های امید توی دلش دوباره سبز شده بود.اون به هیچ عنوان نمیتونست ازش ناراحت باشه ، علی رغم اینکه دو هفته تمام بی خبرش گذاشته بود ، فقط با یک دیدار پر هیاهو حالا دلش داشت تمام دلایل غیر قابل قبول رو ، بهش می قبولوند تا راضیش کنه نبود جونگکوک در اون دو هفته چیزی غیر از تمام اون افکاریه که در طول اون دو هفته ذهنش رو درگیر کرده بود.
و با علی رغم تمام کارها و بی مهری هاش بازهم اعتماد و اشتیاق و کشش غیر قابل کنترلش رو نسبت بهش از دست نداده بود .
جونگکوک مثل شکر توی چای تلخ زندگیش بود ، ته نشین میشد اما فقط با یک تکون ساده دوباره تمام شیرینیش در سرتاسر چای پخش میشد.
YOU ARE READING
𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادت
Fanfiction《+عشق تو هیچوقت امن نبود ... مثل رقصیدن روی پرتگاه که من هربار سقوط کردم. _میترسم نتونم بزارم بری ... +پس نزار برم +نمیتونی تظاهر کنی که دلت برام تنگ نشده _ مطمئن باش هرکیو بیشتر از من دوست داشته باشی ازت میگیرم .》 𝙂𝙚𝙣𝙧𝙚: 𝘿𝙧𝙖𝙢𝙖, 𝙍𝙤𝙢𝙖𝙣...