𝐩𝐭:𝟐𝟏"اولین بارها فرق دارن"

658 104 13
                                    

مصرانه ادامه داد:"تو از فکر کردن به کسی که دوسش داشتی اذیت میشی؟"

نمیتونست جواب بده ، اما سونهی بهرحال جوابش رو فهمیده بود.

سونهی:"پس چرا هنوزم داری بهش فکر میکنی؟"

جونگکوک:"اولین بارها فرق دارن!"

قدمی جلو رفت و به خودش اشاره کرد:"خوب منم اولین بارمه"

نفسش رو بیرون داد ، دستهاش رو دو طرف شونه هاش گذاشت، تمام ملایمت هایی رو که باهاش میشد یک نفر رو راضی و قانع کرد تو صداش ریخت:"ببین ... لطفا ، اولین بارهات رو با ادمی مثل من خراب نکن ، من نمیتونم برای اولین هات خاطرات خوبی بجا بزارم"

حرصی یقه لباسش رو تو مشتش گرفت:"من دوست دارم گند بزنم تو اولین بارهام اگه دلیلش تو باشی"

اخم کرد ، با عصبانیت مچش رو گرفت و از یقه لباسش جدا کرد و در حالی که به طرف اتاقش میرفت گفت:"خیلی خوب پس تمام تلاشتو بکن"

جلوشو گرفت و اجازه نداد دوباره فرار کنه:"مگه میزاری؟؟ببین تو همین الانم داری فرار میکنی ... مگه تاحالا شده باهات حرف بزنم و اخرش به تیپ و تاپ هم نزنیم؟مگه تاحالا شده بیام تو اتاقتو بیرونم نکنی؟ من میخوام تلاش کنم ، ولی تو اجازه نمیدی"

با اینکه تا اتمام حرفش بهش خیره مونده بود ، اما در نهایت دوباره بدون دادن جوابی اونجارو به مقصد اتاقش ترک کرد.

از اینکه میدید چقدر داره در برابر دست و پا زدنش بی توجهی میکنه اعصابش رو بهم میریخت.
به ساعت نگاه کرد ، یک ساعت دیگه نوبت فیزیوتراپی جهوا بود .
خودش زودتر اماده شد و نیم ساعت بعد درحالی که داشت جهوا رو سوار ون مشکی جلوی در میکرد ، حرکت کردن.

دکتر در حال معاینش بود که چشمش به پای جهوا افتاد:"پات چیشده؟"

جهوا نگاهی بهش انداخت و بعد دوباره به دکتر نگاه کرد:"سوخته"

دکتر:"باید بیشتر حواست به خودت باشه"

بعد از اتمام جلسه ، دکتر صداش زد:"شما چه نسبتی با جهوا دارید؟"

سونهی:"من ... پرستارش هستم"

دکتر:"چه خوب .. خوب من فکر میکنم روند بهبودیه جهوا افزایش پیدا میکنه اگه تو خونه کسی باشه که مثل اینجا پاهاش رو حرکت بده ، و من فکر کنم تو میتونی اره؟"

سونهی:"من؟ ... ا-اره .. اره"

بعد از اینکه به عمارت برگشتن ، در حالی که داشت جهوا رو روی تختش میزاشت مادرش با یه سینی که روش دو لیوان ابمیوه بود وارد اتاق شد.
یکی از لیوان هارو گذاشت روی میز کنار جهوا و اون یکی به دست سونهی داد.

با لحنی که سعی میکرد ملایمتشو حفظ کنه گفت:"فکر کنم توهم خسته باشی!"

سونهی:"ممنونم"

𝗜𝗡𝗨𝗥𝗘 | عادتWhere stories live. Discover now