BELIEVE IN IT TO MAKE IT HAPPEN
CHAPTER 14
گاهی ظاهر اتفاقات با چیزی که در پشت پرده اتفاق افتاده است تفاوت دارد. هوسوک همراه یونا به طرف گیت بازررسی حرکت کرد اما قبل از ورود با لبخند به یونا خیره شد: باورم نمیشه.
+نخند هوسوکاه.
- میدونستی و باز این همه وسیله به خودت اویزون کردی؟
+توی بیمارستان یه جور مشکل داریم خارج از ساعات کاری طور دیگه اخرش این گوشواره و دستبند رو نوه هام باید به موزه اهدا کنن.
-من که توی سالن بهت یاداوری کردم.
+ مشغول شنیدن تذکرات کوک شما بودم؟؟
هوسوک با خنده بلندش در حالی که توجه مامورین ایستاده را جلب کرده بود ادامه داد: حالا شد کوک ما؟؟ چی میگفت؟
+ مراقب باش، مریض نشو ، به پسرا نگاه نکن، شماره نده، شبا بیرون نرو، غذا بیرون نخور.
- نگفت اصلا نرو با این وضع؟
یونا وسایلش را توی سبد قرار داد: شاید چون میدونست گوش نمیدم.
+منظقی به نظر میرسه.
بعد از بازرسی بدنی شخصی به سمتشان حرکت کرد و با صدا زدن یونا پرسید: خانم این چمدون بنفش برای شماست؟
یونا نگاهی کرد: بله چطور مگه؟
افسر به دفترش اشاره کرد: لطفا همراه ما بیاین.
هوسوک که نگران شده بود با جدیت قدمی برداشت: میشه بپرسم برای چی باید همراهتون بیاد؟؟ ما از طرف بیمارستان برای سمینار باید بریم و اینجوری از هواپیما جا میمونیم.
نگاهی خاص له آن ها انداخت: خیلی طول نمیشه بفرمایید لطفا.
پس هر دو پشت سر افسر وارد اتاقی شدند و روی صندلی نشستند: این از داخل چمدون شما پیدا شده میشه دلیل همراه داشتن همچین وسیله ای رو برای یک سفر پزشکی بپرسم؟؟
هوسوک متعحب تر از قبل به یونا نگاه انداخت: توضیحی برای این داری؟ چون اگر نداری فکر کنم بدونم داستان از چه قراره.
یونای کمی فکر کرد و دستش را با حرص روی میز کوبید: آفرین، کار کی میتونه باشه جز جئون جانگکوک؟؟
هوسوک هم متعجب بود هم نگران چون میدانست اگر تا 3 دقیقه دیگه سوار هواپیما نشوند قطعا به این سمینار نخواهد رسید اما نمیتوانست خندهاش را هم کنترل کند پس رو به افسر پرسید: میتونم تماس بگیرم؟؟
با دریافت اجازه شروع به شماره گیری کرد: به کی زنگ میزنی هوسوکا؟
بعد از چند بوق وقتی کسی تلفن ر جواب نداد با حرص به سمت یونا برگشت: داشتم به اقاب جئون زنگ میزدم..!!!
YOU ARE READING
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fanfictionیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...