LOVE HAS TWO DOTS
CHAPTER 7
اون شب با رسیدنشان به خانه یونگی مستقیم به اتاقش رفت تا بخوابه، هوسوک حدس زد که شاید یونگی خسته باشه پس تصمیم گرفت مزاحمش نشه و در ارامش کامل مقدمات خوابش را اماده کرد. لباس های صبحش رو ب چوب لباسی زد ظرف غذای فردای خودش و یونگی رو اماده کرد. بعد از پوست کندن چند نارنگی درست و بسته بندی کردن آن راهی اتاق شد که با دید نوری که از لای در اتاق یونگی به بیرون میتابید توجهش جلب شد پس تقه ای به در زد: یخمکی؟بیداری؟؟خوابی؟؟
صداش رو شنید: بیدارم بیا تو.
اهسته وارد شد و نگاهش رو اطراف اتاق چرخواند، چراغ اصلی خواموش و فقط نور چراغ خوابش بود که اتاق رو روشن میکرد: چرا نمیخوابی؟؟چیزی شده؟؟
یونگی روی تخت جا به جا شد و به سمتش چرخید: تو کم بودن چیزی رو بینمون حس نمیکنی؟؟
هوسوک که لحن عجیب یونگی رو شنید لبه تخت نشست و دستش رو حائل بدنش کرد: اممم چرا عقل که دوتامون نداریم.
هوسوک خندید، اما صورت یونگی همچنان جدی به نظر میرسید پس هوسوک خودش را کمی جمع و جور کرد: ببخشید ببخشید، نمیدونم دلیل این تغییرات ناگهانی چیه اما خب نه چیزی کم نیست اتفاقی افتاده؟؟
- تو واقعا از اینکه هر روزت با من میگذره به جای اینکه مثل ادم های عادی با بقیه دخترا وقت بگذرونی خسته نشدی؟؟دلت تنوع نمیخواد؟
هوسوک بی معطلی با گفتن کلمه « نه » به یونگی خیره شد، نمیدونست درست دیده یا نه اما شنیدن این جواب چشم های بی فروغ یونگی رو نورانی کرد. شاید اگر اون چراغ رو هم خاموش میکردن باز هم اتاق با وجود چشم های یونگی روشن میماند: واقعا؟؟اخه با دیدن رابطه ی بقیه من گفتم که شاید...
+ حس کردی شاید یک روز من هم قلبم پیش یک دختر زیبا گیر کنه و بهت بی توجه بشم؟
فقط نگاهم کرد، از جواب دادن میترسید؟ یا تفره میرفت؟ اما خود هوسوک ادامه داد: من از وضعیت الانم راضیم.
یونگی دستش را کشید تا کنارش دراز بکشد و در حالی که یک دستش زیر سر هوسوک بود به چشم های زیباش خیره شد: هوبا من نمیتونم مثل جیمین توی جمع بهت اونطوری ابراز علاقه کنم، نمیتونیم با خیال راحت دست همدیگه رو بگیریم و خیابون های پاییزی رو قدم بزنیم تو حاضری باز هم کنارم بمونی؟؟
دست هوسوک روی پهلو های یونگی نشست: من حاضرم تو اون سمت خیابون قدم بزنی و من این سمت خیابون، چون میدونم که داریم کنار هم قدم میزنیم دلیلش اینه که من تورو توی قلبم حس میکنم نه فقط حضور فیزیکیت رو تو اینجا هک شدی.
با تمام شدن حرف هوسوک یونگی بی حرف سر پسر دوست داشتنی مقابلش را هدایت کرد تا روی قفسه سینهاش قرار بگیرد سپس گفت:اگر معجزه میتونست یک ادم باشه فکر کنم تو براش بهترین معادل بودی.
VOCÊ ESTÁ LENDO
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fanficیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...