CHAPTER 23
THE MUDDY BOX
یونا به جانگکوک که آرام و معصوم کنارش خوابیده بود نگاه کرد، طره ای از موهای نیمه بلند خوش رنگش را میان انگشتانش گرفت و با مالش های ارام مقابل بینی کوک میکشید. هر بار با این حرکت دماغش را ریز چین میداد و این باعث خنده های نخودی و شیرین یونا میشد. زیر لب زمزمه کرد:دختر شیطون من حسابی خسته ام چرا نمیزاری بخوابم؟
چشم هایش را باز و به یونا نگاه کرد: هوم؟
-نمیدونم دیگه خوابم نمیبرد، گفتم توام بیدار بشی تا شاید من ک/متر فکر و خیال بکنم.
+به چیزی فکر میکردی؟
-اهوم..
+اتفاقی افتاده؟؟بازم به اون روز فکر میکردی؟ به کاری که اون بی صفت باهات کرده؟
یونا سرش را به نشانه نه به چپ و راست تکان داد و باعث شد تا کوک خودش را از زیز پتو بالا کشیده و به تاج تخت تکیه دهد: پس چی؟
- به تختت فکر میکردم.
کوک که با شنیدن این حرف فکر میکرد یونا افکار پلیدی در سر دارد با حالتی شنگول روی او خیمه زد: خب اینکه چیز خوبی برای فکر کردن بیا دو نفره فکر کنیم یا حتی دو نفره بهش عمل کنیم هوم؟
یونا بلند خندید و مشت محکمی به سینه کوک زد: منحرف...
کوک نفس عمیقی کشید و لب هایش را به ارامی بر روی پیشانی دخترک مقابلش قرار داد، بوسه ای سرشار از عشق و ارامش شاید هم چیزی بیشتر از اینها، خودش را کمی دور کرد: تو به تخت فکر میکردی بعد به من میگی منحرف؟
- من فقط یاد بار اول افتادم...
+ ولی بار اولمون که خونه یونگی بود.
این سر به هوا بودن های کوک که حسابی فکر یونا را به هم ریخت باعث شد تا دندان هایش را به حالت لبخند به او نشان دهد و بعد مروارید های سفیدش مانند خارهای گل رز در گوشت ورزیده سر شانه کوک فرو برود: ای ای یونا...ای
با لبخندی رضایت بخش به اثری که خلق کرده بود نگاه کرد: از این به بعد حواستو بیشتر به حرف هایی که میزنم جمع کن باشه؟
+خب من مگه چی گفتم؟
- منظورم بار اولی بود که دیدمت، دیدی حالا منحرفی...
+از کی تا حالا خواستن یار و معشوق اسمش میشه انحراف؟ من به چیزی که برای بقیه هست دست درازی نکردم من فقط دختر خودمو خواستم.
یونا کمی بلند شد و بوسه ای ناگهانی و کوتاه روی لب های غنچه شده او زد: بار اولی که اینجا رو دیدم هیچوقت فکر نمیکردم یه روز کنارت از خواب بیدار میشم.
VOCÊ ESTÁ LENDO
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fanficیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...