CHAPTER 5
I WON'T LET YOU COLLAPSE
کوک با چشم هایی که حالا رنگ جدیت به خودشان گرفته بودن به دختر رنگ پریده مقابش خیره شدن، شاید هم میخواست تا عمق وجودش رو کشف کنه بلکه به یک کلیدی برای آن قفلی که بر زبانش زده شده بود بگردد. اما نمیدانست پشت این دختر قوی یک دختر بچه بی پناه با صورتی ترسیده کنار پنجره اینده نشسته است که حالا از کوچکترین اتفاقی وحشت میکند. شاید این پسر وارد جریان زندگیش شده تا خیلی از معادلات زندگی دختر کوچولوی داستان رو بر هم بزنه؛ بهش یاد بده تا دوباره اعتماد کنه ، ببخشه ، قوی باشه و خب شاید حتی دوباره عشق....اره درسته عشق رو تجربه کنه.
یونا کمی بینشان فاصله ایجاد کردم که صدای پرستار از کنار در اتاق شنیده شد: خانم دکتر.
با لبخند نگاهش کرد: حال این بدن لوسه من چطوره؟
متقابلا خندید: خیلی خوبه فقط باید بیشتر مراقبش باشین یکم بدنتون ضعیف شده و مقدار ویتامین d بدنتون به شدت کم شده... دکتر تشخیص دادن بهتره فعلا هفته یک بار امپولش رو تزریق کنین و ماه بعد تقریبا بعد از 4 تزریق مجددا ازمایش بدین .
برگه ای رو به دست کوک داد: این برگه نسخشون هست، میتونین تهییه کنین دکتر؟
خنده ای کرد و ادامه داد: کم پیش میاد که هم خود مریض پزشک ما باشن هم همراهشون.
کوک بعد از تایید حرفش با لبخندی دندان نما برگه رو گرفت و با گفتن جمله ی «الان برمیگردم» پرده رو کشید و از داخل اتاق خارج شد که صدای صدای نگران پرستار مجدد به گوشش خورد: دکتر....
- بگو اشکالی نداره.
صدای اشنایی مانع از ادامه صحبتشان شد تا یونا متوجه وخامت حالش بشود: تو میتونی بری عزیزم خودم بهش میگم.
یونا با نگاه به صاحب صدا متوجه چندین جفت چشم نگران بود که خیره به وضعیتش در سکوت نگاهش میکردند پس خودش به حرف امد: هومم خب....من الان منتظرم تا دعوام کنین، اما قبلش نمیخواین بهم بگین چیشده؟
گایل بدون انکه تلاشی برای کنترل رفتارش بکند پایین تختش ایستاد: چرا مراقب نبودی هوم؟؟قوطی قرصات بازم خالیه!! اگر جانگکوک روی پشت بوم پیدات نمیکرد چی؟ یا اگر وقتی لبه جان پناه بودی سرت گیج میرفت چی؟ هوفففف.
هوسوک بالای سرش ایستاد و بعد از کم کردن سرم و نگاهی به پوشه روی میز کنارش با لحنی نه چندان خوشحال بر خلاف کلماتش گفت: خواهر کوچولو؟؟چرا مراقب نبودی؟چرا واقعا؟؟ چرا؟؟؟؟؟؟؟
پرستار مجدد به داخل اتاق برگشت: ببخشید دوستان ولی...!!!
یونگی که متوجه صدای بلند گایل و جیهوپ شده بود به پرستار نگاه و در حالی که تعظیم کوتاهی میکرد گفت: ببخشید ...
ŞİMDİ OKUDUĞUN
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Hayran Kurguیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...