PART 12: امواج دریا

145 21 4
                                    


 THE SEA WEAVES

CHAPTER 12 


بعد از اتفاقات ترسناکی که برای همسایه قدیمی یونا رخ داد حالا وقتش رسیده بود تا رالف به سراغ خود یونا بیاد، اتفاقی که یونگی پیش از این حرف ها انتظارش را میکشد.

یونا نمیخواست یونا را نگران کند اما حس میکرد رالف از این بازی لذت میبرد و اگر تا به این لحظه به سراغش نیامده پس حتما دلیل خاصی پشت آن وجود دارد اما چه دلیلی؟ بعد از شروع تماس هایی از یک شماره ناشناس یونگی متوجه شد که این انتظار ها به پایان رسیده و حالا وقتش رسیده تا بازی اصلی شروع شود.

تقریبا چند ساعت بعد از آن پیام و تماس مرموز وقتش رسیده بود تا یونا همراه کوک خانه او را تمیز کنند چون پدر و مادرش بعد از مدت ها برای دیدن او و سراسامان دادن به کارهایشان به سئول برگشته بودند؛ البته سر زدن به نامزد دخترشان رالف هم هدف دیگر این دیدار بود و حالا یونا باید با یک واقعیت دیگر رو به رو میشد.....

دروغی که مدت ها بود از خانوده اش پنهان کرده بود ولی چطور؟؟

همراه کوک به سمت خانه حرکت کردند که یونگی را توی لابی مقابل درب ورودی دیدند یونگیاه این ساعت اینجا چیکار میکنی؟ برای دیدن هوپی اومدی؟؟

نمکی خندید : اومدم خونه صبحانه درست کنم تا بیاد ولی قبلش گفتم یکم باهات صحبت کنم البته اگر کاری نداری؟

یونا به ساعتش نگاهی کرد که کوک به جای او جواب داد : پدرش امشب میرسه سئول و ما میخواستیم خونه رو جمع کنیم.

- چرا انقدر وایب زن و شوهرها رو میدین؟

یونا و کوک بعد از نگاه کردن به یکدیگر خندیدند که هوپی نیز به جمعشان پیوست : واوو جمعتون جمع....

یونگی طوری به سمت صدا برگشت که صدای مهره های گردنش شنیده شد: عه چقدر زود رسیدی....

به کیسه های خریدی که در دست یونگی بود نگاه کرد : خیلی گرسنمه....شاید برای همینه

کوک با حالت بامزه ای هیونگش را مخاطب قرار داد: ما هم صبحانه خوردیم ولی اگر دوست داری قهوه مهمونمون کن..........

یونگی با دهن باز نگاهشان کرد تا بلکه از رو بروند اما در نهایت که همگی به سمت اسانسور حرکت کردند که صدای زنگ تلفن جانگکوک بلند شد یونا که گوشش را برای شنیدن حرف های فرد پشت خط تیز کرده بود خودش را کمی به کوک نزدیک کرد. این حرکتش کوک را به خنده وا داشت ، نگاهی به او کرد و تلفن را روی اسپیکر گذاشت و با خنده نگاهش کرد : قربان چهار نفر اماده هستن.

- خوبه از امشب بفرستشون بیان........

قبل از اینکه یونا بتواند تلفن را قطع کند در حصار دست های مردانه او اسیر شد و 2صدای اعتراضش بلند شد : یییییا..........

╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧  (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 )  مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥Opowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz