CHAPTER 28
SEARCHING FOR SUNترسناکترین صحنه زندگی آدم ها چی میتونه باشه؟
احتمالا همه ما اتفاقات عجیب زیادی را پشت سر گذاشته ایم، اما یکی از این حوادث است که اگر دوباره پیش بیاید باز هم نمیتوانیم از پس شرایط بر بیایم.
یونگی همراه تعدادی از نیروهای تیم دو از در پشتی به سمت آشپزخانه حرکت کردند. با رسیدنشان به درب زیرزمین آ را باز دید. کسی نبود به جز کوک که از شدت تقلا های زیاد همراه صندلی به زمین افتاده بود.
خودش را به کنار او رساند، دهانش را باز کرد که او نفس زنان گفت: کیه؟
-کوک منم.
+یونگی...
-یونا کجاس؟
+نمیدونم! ولی اون تیر خورده ....این..این خون یوناس.
یونگی ترسیده به زمین نگاه کرد. به تیم اشاره کرد: زودتر برین. باید پیداش کنین نباید خیلی دور شده باشه.
یونگی دستان کوک را باز کرد و پیراهن او را از تنش بیرون کشید: این چیه؟
-جلیقه ضد گلوله.
+من خوبم.
-بپوش.
سپس به سمت جهت مخالف مسیر ورودی قدم برمیداشتند که بی سیم یونگی صدایش بلند شد: بگو!
-قربان یه وُلوی مشید رنگه که داره به سمت خارج از شهر میره.
+مشخصاتش رو به پلی اون مناظق بده.
-چشم.
همراه کوک به سمت بیرون پرید: رو وون بشین پشت فرمون.
خودش در صندلی شاگرد جای گرفت، آژیر قرمز رنگ روی ماشین یک نوای تکراری و دلهره آور را پخش میکرد. کوک دستش را به صورتش کشید، نقطهای که گرمای دست یونا را حس کرد: هوسوک...حالش خوبه؟
-جراحیش کردن، جیمین میگفت به زودی به هوش میاد...ایل سو..حرفی نزد؟
+به جز اینکه میگفت عشق یونا به من واقعی نیست..نه.
به رو وون تشر زد: پیک نیک که نمیریم، فشار بده اون پدال گاز.
رو وون سرعت ماشین را تا حد زیادی بیشتر کرد تا وانستند بالاخره از دور ماشین نیروهای پلیس را ببینند که در تعقیب یک ماشین مشکی رنگ اند. یونگی بی سیم اش را بیرون کشید: حواستون باشه...اون ماشین تحت هیچ عنوانی نباید منحرف بشه.

KAMU SEDANG MEMBACA
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fiksi Penggemarیونا با فرار از اکسش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم اون تصمیم میگیره تا مثل مهمونی ناخون...