THE SECOND RESCUE
CHAPTER 16
این مدت انقدر اخبار دردناک و غمگین شنیده بودند که یونا دوست داشت تا مدت های طولانی هیچ خبری نشنود، چه از جنس شاد چه غمناک. همراه جانگکوک به طرف اتاق یونا حرکت کردند تا بعد از عوض کردن لباس هایشان به سمت خانه به راه بیوفتند؛ در این بین گایل را مقابل اتاق در راهرو دیدند پس یونا بی حرف شبیه به بچه گربه ای در اغوشش خزید که گفت: چیزی شده؟
همانطور که سرش بر روی شانه همدمش بود جواب داد: دلم میخواست بغلت کنم همین اشکالی داره؟
- ایگو خواهر قشنگم داره خودش رو لوس میکنه.
خندید و از آغوش او بیرون آمد: بیا تو اتاق منتظرم بمون تا لباس هام رو عوض کنم بعد با هم بریم، با ماشین اومدی؟
- اره...میزارمش توی پارکینگ مهمان اگر خالی باشه.
صدای اهم اهم کردن های جانگکوک حواسش را به خود جلب کرد ، هر دو به سمتش برگشتند: نمیشه.
با چشم های گرد شده نگاهشان کرد: باشه باشه .
این را گفت و دست هایش را به نشانه تسلیم بالای سرش برد که یونا رو به گایل گفت: امشب جانگکوک شیفت نیست؟؟ پس کی اونجاست؟؟
شونه ای بالا انداخت: یک دکتر جدید برای بخش اومده شب هایی که مادمازل چا باید شیفت باشه اون دکتر هم میمونه، من و بقیه بچه ها مگه چقدر میتونیم شیفت هاش رو پر کنیم؟ حقوقش رو میگیره ولی نمیاد.
+ چرا اخراجش نمیکنن؟
چشم هایش را روی هم فشرد: پدرش توی بیمارستان سهام داره، البته خیلی زیاد نیست ولی خب..!!!!
*********
بعد از پارک کردن ماشین هایشان همراه گایل به طرف اسانسور حرکت کردند و حتی تا رسیدن به طبقه مورد نظرشان گایل از هیچ تلاشی برای خنداندن دوست عزیزش دریغ نکرد. هر دو به طبقه مورد نظر رسیدند و یونا با ذوق درب خانه را باز کرد و هر کدم بر روی مبلی جداگانه بدوون عوض کردن لباس هایشان خودشان را رها کردند که گایل شروع کننده ی بحث بینشان شد: تو امروز خیلی عجیب بودی!!
+ چون این روز ها عجیب و غریب گذشتن..... و خیلی دردناک!!!
- دردناک؟؟
+ اون پیر مرد و پیرزنی که برات تعریف کرده بودم یادته؟
- اون عشق افسانه ای بیمارستان؟؟؟همون هایی که بچه هاشون نیومدن بهشون سر بزنن؟؟
+ امروز براشون یه مراسم خواستگاری توی بخش گرفتیم!
با ذوق سر جایش نشست: وای خدای من حتما خیلی خوشحالن درسته؟؟
VOCÊ ESTÁ LENDO
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fanficیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...