CHAPTER 20
THE BOYS IN THE BACKROOM
یونا تلفن اش را از روی میز کنار تخت اش برداشت و نگاهی به صفحه اش کرد، میشود گفت بیش از سیصد تماس از دست رفته داست و یا حتی بیشتر انقدر که حساب اش از دست در رفته بود. انگار هر از گاهی با او تماس میگرفتند تا مطمئن بشوند که این اتفاقات واقعیت یا خواب است. اما به لیست تماس هایش که بیشتر خیره شد بیش از پنجاه تماس اخر مربوط به امروز میشد احتمالا پدرش برای شنیدن صدای دخترکش دیگر بیشتر از این تاب نداشت.
پس اسم او را لمس کرد که با اولین بوق صدا توی گوشش پیچید: دختر بابا؟
یونا: بابا...
- جانم دخترم؟؟ جانم ارامش بابا؟؟
+ بابا من ترسیده بودم....
- ببخشید که مراقبت نبودم، من رو ببخش که الان پیشت نیستم، میخوای اصلا برگردیم امریکا؟
+ نمیتونم که تا ابد فرار کنم.
- تو بغض نکن من کاری میکنم به پات بیوفته.
+ پدر ولی شما به مامان قول دادی.
- میدونم....
+ بابا مامان کجاس؟حتما اتفاقی افتاده که شما الان اینجا پیش من نیستین درسته؟
- نگران نشو باشه؟ اون روز بعد شنیدن این خبر حالش بد شده خودت از همه بهتر از وضعیت قلبش خبر داری الان بستری شده بیمارستان ولی نگران نباش زود بهتر میشه باشه؟؟
+ نمیتونم با این وضعیت اینجا بمونم میخوام بیام پیشتون.
- الان جات پیش یونگی و دوست هاش از همه امن تره باشه؟؟ کله شق بازی رو یک بار بزار کنار.هر بار هر چی میگیم تو توجیح میکنی ولی این یک بار مطمئن باش اگر به حرف من گوش بدی بهتره البته قطعا کوک هم با این موضوع کنار نمیاد.
سکوت یونا را از پشت تلفن حس کرد و صدای نفس های تند شده که نشان دهنده اشک های بی صدایش است پدرش را به حرف اورد: اون پسر کجاس که تو اینجوری داری اشک میریزی؟چرا نیست که اشک هات رو پاک کنه من تو رو دستش امانت سپردم.
یونا لبخند نیمه جونی زد: از وقتی که بیدار شدم یک لحظه تنهام نگذاشته فکر کنم رفته داروهام رو بگیره الاناس که بیاد.
- بگو خوب مراقبت باشه.
+ امیدوارم به زودی ببینمتون شماره دکتر مامان رو هم میشه برام بفرستین؟
- برای دختری که از همچین شرایطی بیرون اومده زیادی سر حال نیستی؟البته این خوی قوی بودنت رو قطعا از مادرت به ارث بردی. توی روزهای سخت من هم اون بود که مثل یک کوه استوار از من حمایت کرد. توام دختر همون مادری.
ESTÁS LEYENDO
╰┈➤ 𝙋𝙖𝙞𝙣𝙠𝙞𝙡𝙡𝙚𝙧 (𝘚𝘵𝘳𝘢𝘪𝘨𝘩𝘵 / 𝘚𝘰𝘱𝘦 ) مُسَکِن ˚₊· ͟͟͞͞➳❥
Fanficیونا با فرار از دست اکس سابقش تصمیم میگیره تا درهای عشق و احساس رو برای همیشه به روی خودش ببنده....در حالی که نمیدونه نقل مکان و همسایگیش با جانگکوک میتونه چه سرنوشتی رو براش رقم بزند. در حالی که دیگه به دنبال عشق نمیگردیم عشق تصمیم میگیره تا مثل م...