❤️‍🩹 Part 9 ❤️‍🩹

250 52 29
                                    

جیسونگ دست هیونگش رو گرفت و از روی تخت بلند شد و همراه با مینهو به اتاق نشیمن رفتن. جیوو از اینکه همه به اتاق نشیمن طبقه ی آخر رفته بودن حسابی عصبی شده بود.

وقتی جیسونگ و مینهو وارد اتاق نشیمن شدن، لونا سریع به سمت جیسونگ دوید و بغلش کرد و گفت : '' جیسونگی، اومدی! بیا بریم باهم بازی کنیم. ''

جیسونگ دست مینهو رو رها کرد و خم شد و دخترک رو از روی زمین بلند کرد و توی بغلش گرفت و دوباره ایستاد و گفت : '' بیا بریم با سونگمینی اوپا حرف بزنیم. '' و به سمت دوست قدیمیش قدم برداشت.

لحظه ای که لونا از بغل داییش بیرون اومد و به سمت جیسونگ دوید، چانگبین خواست از جاش بلند بشه و جلوش رو بگیره ولی مینهو با دست بهش اشاره کرد که : ' گردنت رو میزنم! '

چانگبین با اخم سر جاش نشست و حرکات جیسونگ رو زیر نظر گرفت.

سونگمین دست های لونا که توی بغل جیسونگ نشسته بود رو گرفت و پرسید : '' لونا، میدونستی من و جیسونگی از بچگی باهم دوست بودیم؟ من جیسونگی رو توی این دنیا از همه بیشتر دوست دارم. ''

لونا به جیسونگ نگاه کرد و در جواب گفت : '' منم جیسونگی رو دوستش دارم. اون خوشگله. ''

جیسونگ بوسه ی ریزی به گونه ی لونا زد و گفت : '' ممنونم. تو ام خیلی خیلی خوشگلی، پرنسس. ''

جونگین همراه فیلیکس وارد اتاق نشیمن شدن و کنار جیسونگ نشستن. فیلیکس به جیسونگ نگاه کرد و گفت : '' تقریبا یک ساعت دیگه، براونی ها آماده میشه. وقتی از براونی هایی که من درست میکنم بخوری، تا آخر عمرت مشتریشون میشی، هیونگ. ''

لونا که چند دقیقه ای میشد که ساکت بود، به دست های جیسونگ نگاه کرد و پرسید : '' این پارچه ها چیه دور دستت بستی؟ ''

مینهو متوجه تغییر حالت جیسونگ شد. مطمئن بود که پسرک دلش نمیخواد در حضور بقیه، در مورد زخم هاش صحبت کنه. تا خواست شروع به صحبت کنه، جیسونگ جواب داد : '' من حواسم نبود و مراقب خودم نبودم، برای همین زخمی شدم. ''

لونا سرش رو تکون داد و گفت : '' از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش. '' و برگشت و به داییش نگاه کرد و گفت : '' دایی چانگبین، از این به بعد تو ماموریت ها مراقب جیسونگی باش. اگه دوباره زخمی بشه من ناراحت میشم. ''

چانگبین روش رو برگشدوند و در جواب چیزی نگفت. مینهو از جاش بلند شد و به سمتشون رفت و کنار سونگمین نشست و گفت : '' من قول میدم که مراقبش باشم، لونا. ''

دخترک لبخندی زد و گفت : '' تو خیلی مهربونی، مینهو اوپا. '' و بعد دستش رو به موهای جیسونگ کشید و پرسید : '' تو چرا موهات مثل هیونجینی اوپا بلنده؟ ''

جیسونگ لبخندی زد و صورت لونا رو نوازش کرد و جواب داد : '' از بچگی همیشه موهام بلند بود. مامانم از موهای بلندم خوشش میومد. منم بخاطر همین بلند نگهشون میدارم. ''

Save Me | نجاتم بدهDonde viven las historias. Descúbrelo ahora