مینهو با اخم به جای خالی چانگبین نگاه کرد. چانگبین چند وقتی بود که به حرف های مینهو گوش نمیداد.
جیسونگ از جاش بلند شد و رو به هیونجین گفت : '' هیونگ، بیا امروز بریم تا محل های ملاقات سازمان رو نشونت بدم. میتونیم با زیر نظر گرفتن رفت و آمدهای اون محل ها اطلاعات خوبی پیدا کنیم. ''
هیونجین سرش رو تکون داد و از جاش بلند شد و قبل از اینکه با جونگین از اتاق نشیمن بیرون بره، گفت : '' باشه، جیسونگی. توی حیاط عمارت منتظرت میمونم. ''
جیسونگ برگشت به مینهو نگاه کرد و گفت : '' شب توی خونه میبینمت، مینی هیونگ. '' و خواست به سمت حیاط عمارت بره که مینهو دست هاش رو گرفت و کمی به سمت خودش کشیدش و لب هاش رو غنچه کرد و به جیسونگ نگاه کرد.
پسرک خندید و سرش رو جلوتر برد. مینهو با دست هاش صورتش رو قاب گرفت و یه بوسه ی عمیق به لب های جیسونگ زد و گفت : '' مراقب خودت باش. '' و موهای پسرک رو بهم ریخت و ادامه داد : '' کسی رو هم نکش. ''
جیسونگ خندید و گفت : '' اگه کسی قرار باشه گربهام رو اذیت کنه، میکشمش. '' و یک بوس هوایی برای مینهو فرستاد و از اتاق نشیمن بیرون رفت.
مینهو با لبخند قدم های جیسونگ رو دنبال کرد. با حس نشستن کسی کنارش، از دنیای خودش بیرون اومد.
به کنارش نگاه کرد و چان رو دید که به اعماق وجودش زل زده. ابرویی بالا انداخت و پرسید : '' به چی نگاه میکنی، پیرمرد؟ ''
چان پوزخندی زد و در جواب گفت : '' تعریف کن. ''
مینهو خودش رو به اون راه زد و گفت : '' من نمیفهمم داری راجع به چی حرف میزنی. ''
چان سرش رو به مینهو نزدیک کرد و گفت : '' کیس مارک های روی گردن و ترقوه های جیسونگ رو دیدم. الان هم بوسیدیش. ''
مینهو دستش رو مشت کرد و رو به روی صورت چان گرفت و پرسید : '' من در مورد اینکه تو و سونگمین توی خلوتتون چه غلطی میکنین حرفی زدم؟ '' و با انگشت اشارهاش به پیشونی چان فشار داد و سرش رو به عقب هول داد و در ادامه گفت : '' سرت توی کار خودت باشه. '' و موبایلش رو توی دستش گرفت و مشغول شد.
YOU ARE READING
Save Me | نجاتم بده
Fanfictionپادشاه جهنم یا گدای بهشت؟ - : اسمم هان جیسونگه. مامور مخفی سازمان اطلاعات کره هستم. - : من از طرف سازمان مامور شدم به اینکه تو رو دستگیر کنم، لی مینهو. - : من دیگه نمیخوام به اون سازمان برگردم. تو الان میتونی هر بلایی که میخوای سرم بیاری چون من هویت...