پارت اول
دبیرستان دالویچ
سئولامروز باید با تک تک دانشآموزهای جدید الورود آشنا میشد ولی چون پنج ساله به این کار مشغول بود براش کار سختي نبود .
از اولین ساعات صبح تا الان با خیلی ها صحبت کرده بود و از دغدغه های اونها شنیده بود.
این دبیرستان سختگیر ترین مدرسه حال حاضر کره بود وبچه ها همگی دغدغه درس داشتند , آنقدر غرق درس و تحصیل میشدن که گاهی سلامت روان و ذهن شون و به کل فراموش میکردن و اصلا اهمیتی نمیدادن که افسرده، گوشه گیر یا مضطرب میشن.
از صبح تا الان ۷ کیس اضطراب و افسردگی شناسایی کرده بود و واقعا دلش برای این بچه ها میسوخت.
چه فشارهایی تحمل کرده بودند.
+ آقای مشاور؟
_ جانم؟ بفرمایین داخل
با ورود پسری با جثه ظریف و موهای لخت خرمایی و نشستنش روبروش نگاهشو از برگه های گزارشش گرفت و با لبخند همیشگی گفت
_ خوش آمدی عزیزم ، من کیم تهیونگ هستم
مشاور و روان شناس دبیرستان
خودت و معرفی میکنی ؟دید که او با لبه هودی آبی رنگش بازی میکرد و پایین و نگاه میکرد
+ س..سلام
من جئون جونگ کوک هستم آقالبخندش با شنیدن صداش عمیق تر شد و سعی کرد با صمیمی ترین لحن ممکن بپرسد
_ جونگ کوک ؟
نمیخوای به من نگاه کنی ؟به آرومی سرش و بالا آورد
با تیله های درشتی به او نگاه کرد+ ب..ببخشید
مرد سرشو تکون داد و پسر کوچکتر توانست رقص موهای بلندش را ببیند
.
_ نه نه عزیزم اشکالی نداره میخواستم بدونم خودت چطور راحتی+خ..خب من خیلی راحت نیستم به صورت آدم ها نگاه کنم...
دست به سینه نشست و نگاهش کرد
سعی کرد بحث را عوض کند
_ چه هودی قشنگی داری جونگ کوک ، به رنگ های پاستلی علاقه داری ؟
با تکون دادن سرش تایید کرد
+ خیلی..
_ خیلی بهت میاد
دید که پسر لبخند زد و ادامه داد
_ این مدرسه رو دوست داری جونگ کوک؟
پسر با آستین هاش بازی میکرد که آروم زمزمه کرد
+ای..اینجا خوبه.. مامانم خیلی دوست داشت اینجا قبول بشم
_ خودت چی جونگ کوک؟ دوست داشتی اینجا درس بخونی ؟
+ خب ...نه.. بیشتر بخاطر مادرم..
اون خیلی دوست داره اینجا درس بخونم...
بعد فوت پدرم اون تنهایی منو بزرگ کرد و حالا... تنها خواسته اش این بود که اینحا قبول بشم و خب من هم سخت درس خوندم تا خوشحالش کنم و تو آزمون ورودی قبول شدم_ متوجه شدم ، بابت پدرت متاسفم عزیزم
میتونی بهم بگی چطور آدمی بود؟مرد دید که جونگ کوک انگار بغض کرد و دستاش مشت شدن
+ اون...اون.. خیلی مهربون بود..
خیلی.. من دلم خیلی براش تنگ شده..به آرومی از پشت میزش بلند شد و کنارش روی کاناپه نشست ، دست مشت شدشو آروم گرفت و پسر تیله های لرزون شو به مرد دوخت
_عزیزم من مطمئنم اون به تو افتخار میکنه و اصلا دوست نداره که گریه کنی
اون پسر چه معصومیت عجیبی توی چشماش داشت
به آرومی سری تکون داد و اشکی از چشماش کشید
_ گریه نکن باشه؟
چطوره راجع به علایقت حرف بزنیم ؟
چی ها دوست داری ؟به طرز کیوتی اشک شو پاک کرد و بینی شو بالا کشید
+ خب من خیلی دوس دارم نقاش بشم
لبخند زیبایی زد اونپسر یه کاری میکرد ناخودآگاه لحنش مهربون تر بشه
_ واقعا ؟ نقاشی هم میکشی؟
+ بعضی وقتا .. اگه درس نداشته باشم..
به آرومی دست شو فشردم
_ این خیلی خوبه جونگ کوک
دیگه به چی علاقه داری ؟با صدای خوردن زنگ با اضطراب بلند شد
+ م..من باید برم
الان.. الان کلاس شروع شدهمشاور با اخم ریزی برخاست
_ آروم باش پسر ، میخوای باهات بیام ؟
+ نه نه ! من میرم.. ممنونم
_ باشه فقط یادت نره هر وقت خواستی حرف بزنی یا درد دل کنی بیا اینجا باشه؟
تعظیم کوتاهی کرد و با عجله از اتاق مشاور خارج شد
مرد روی صندلی اش نشست و روبروی اسم پسر با خطی خوش اضافه کرد
social anxiety
" اضطراب اجتماعی "سلام قشنگ ها
خب این هم یه پارت کوچولو از فیکشن جدیدم 🍡🐳
حمایت کنید بیبی های من 💖💖💖
YOU ARE READING
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜
FanficVKOOK STORY تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ] در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡 آپ : نا مشخص Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...