VKOOK STORY
تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ]
در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡
آپ : نا مشخص
Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life
کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
پارت اول
دبیرستان دالویچ سئول
امروز باید با تک تک دانشآموزهای جدید الورود آشنا میشد ولی چون پنج ساله به این کار مشغول بود براش کار سختي نبود .
از اولین ساعات صبح تا الان با خیلی ها صحبت کرده بود و از دغدغه های اونها شنیده بود.
این دبیرستان سختگیر ترین مدرسه حال حاضر کره بود وبچه ها همگی دغدغه درس داشتند , آنقدر غرق درس و تحصیل میشدن که گاهی سلامت روان و ذهن شون و به کل فراموش میکردن و اصلا اهمیتی نمیدادن که افسرده، گوشه گیر یا مضطرب میشن.
از صبح تا الان ۷ کیس اضطراب و افسردگی شناسایی کرده بود و واقعا دلش برای این بچه ها میسوخت.
چه فشارهایی تحمل کرده بودند.
+ آقای مشاور؟
_ جانم؟ بفرمایین داخل
با ورود پسری با جثه ظریف و موهای لخت خرمایی و نشستنش روبروش نگاهشو از برگه های گزارشش گرفت و با لبخند همیشگی گفت
_ خوش آمدی عزیزم ، من کیم تهیونگ هستم مشاور و روان شناس دبیرستان خودت و معرفی میکنی ؟
دید که او با لبه هودی آبی رنگش بازی میکرد و پایین و نگاه میکرد
+ س..سلام من جئون جونگ کوک هستم آقا
لبخندش با شنیدن صداش عمیق تر شد و سعی کرد با صمیمی ترین لحن ممکن بپرسد
_ جونگ کوک ؟ نمیخوای به من نگاه کنی ؟
به آرومی سرش و بالا آورد با تیله های درشتی به او نگاه کرد
+ ب..ببخشید مرد سرشو تکون داد و پسر کوچکتر توانست رقص موهای بلندش را ببیند . _ نه نه عزیزم اشکالی نداره میخواستم بدونم خودت چطور راحتی
+خ..خب من خیلی راحت نیستم به صورت آدم ها نگاه کنم...
دست به سینه نشست و نگاهش کرد
سعی کرد بحث را عوض کند
_ چه هودی قشنگی داری جونگ کوک ، به رنگ های پاستلی علاقه داری ؟
با تکون دادن سرش تایید کرد
+ خیلی..
_ خیلی بهت میاد
دید که پسر لبخند زد و ادامه داد
_ این مدرسه رو دوست داری جونگ کوک؟
پسر با آستین هاش بازی میکرد که آروم زمزمه کرد
+ای..اینجا خوبه.. مامانم خیلی دوست داشت اینجا قبول بشم
_ خودت چی جونگ کوک؟ دوست داشتی اینجا درس بخونی ؟
+ خب ...نه.. بیشتر بخاطر مادرم.. اون خیلی دوست داره اینجا درس بخونم... بعد فوت پدرم اون تنهایی منو بزرگ کرد و حالا... تنها خواسته اش این بود که اینحا قبول بشم و خب من هم سخت درس خوندم تا خوشحالش کنم و تو آزمون ورودی قبول شدم