₍ᐢᐢ₎ 17

1.9K 190 42
                                    

Littles party (1)

با ناراحتی به ددیش نگاه می‌کرد که داشت آماده رفتن به سر کار میشد

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

با ناراحتی به ددیش نگاه می‌کرد که داشت آماده رفتن به سر کار میشد. لباش و آویزون کرد و زیر پتو قایم شد .
مشاور بعد از پوشیدن کتش ، کنار تخت نشست و از روی پتو تن بانیش و نوازش کرد
_ آخ آخ ، بانی خوشگلم کو؟
نیستش؟  بزار ببینم پس این کیه زیر پتو!؟
با قلقلک دادن پسر ، خنده هاش بلند شد و سرش از زیر پتو بیرون اومد .
_ سلام آقا کوچولو، خرگوش من و ندیدی ؟
خرگوشک من گم شده !
+ کوکی نمیدونه خرگوشی شما کجاس که!

با خنده دوباره زیر پتو رفت و وول خورد
که تهیونگ توی یه حرکت انتحاری ، پتو رو کنار زد و با جیغ پسر ، تمام صورتش و بوسید

_ که نمیدونی خرگوش من کجاست ها؟ شیطون بلا !
پسر انقدر خندیده بود نفس کم آورده بود ، صورتش و با دستاش پوشوند
با ضعف رفتن دلش واسه کارای پسر، اهمیتی به بهم ریختن موهای بلندش نداد و پسر و محکم توی آغوشش چلوند.

_ خوشگل ددی ، من زود برمیگردم باشه؟
مراقب بانی من باشی ها! به حرف نونا هم گوش کن عزیزدلم !

+ چش ددی!
با بلند شدن مرد از روی تنش روی تخت نشست  ، مرد کشش و پشت دستش انداخت و میخواست موهاش و ببنده که دست کوچک پسر مانع شد

+ میشه کوکی موهای ددی لو ببنده!؟
لفطا!

_ معلومه که میشه عزیزدلم !

با ذوق کش و از ددیش گرفت و پشت سرش نشست ، با ملایمت موهای بلند مرد و توی دستاش جمع کرد و با کش اون ها رو بست ، مقداری از موهاش رو هم آزاد گذاشت.
مرد بلافاصله ایستاد و توی آینه نگاهی به موهاش انداخت.

_ وای دست بانی درد نکنه ! چقدر خوب شده عزیزم 

_ وای دست بانی درد نکنه ! چقدر خوب شده عزیزم 

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜Where stories live. Discover now