₍ᐢᐢ₎ 6

2.2K 216 40
                                    

پارت ۶

در اتاق مشاور بودن
حدود دو ساعت با هم حرف زده بودن و تهیونگ لحظه ای دست لیتل و رها نکرده بود
گاهی می بوسیدش گاهی نوازشش می‌کرد
و خب کوکی‌ هی سرخ میشد
و حالا هم سعی داشت به مرد بگه چه غذایی و بیشتر دوست داره
+ خب من خیلی ناگت مرغ دوست دارم ولی میدونی هیونگی من کلا زیاد غذا نمی‌خورم
اشتهام خیلی کمه

مرد اخم ریزی کرد و پشت دست های نرمشو بوسید

_ نه دیگه ! این بده عزیزم باید خوب و زیاد غذا بخوری وگرنه ضعیف میشی
تو اصلا یه بار بیا دست‌پخت هیونگت و بخور عاشق غذا میشی!

خنده خرگوشی ای کرد
+ پس منو یه بار دعوت کن  و برام غذا درست کن هیونگی آشپز !

دوباره دست هاش و بوسید ولی مثل شاهزاده ها

_ چشم سرورم ، شما فقط امر کنین
هر چی میل داشته باشین اشپزتون براتون میپزه شاهزاده !

پسرک خجالتی کشید و لپ هاش سرخ شدن ، بینی شو چینی داد و خندید

تهیونگ با لبخند بزرگی بهش خیره بود

_ عزیزم؟ دیگه بریم خونه ؟ خیلی دیر شد ها

پسر با ناراحتی از تموم شدن وقتشون سری تکون داد
+ ب..باشه بریم

و خب تهیونگ که نمیتونست همینطوری به ناراحتی لیتلش بی اهمیت باشه
آروم جلوش زانو زد و دست ظریفش و گرفت
با دست دیگه اش گونه لطیفش و ناز کرد

_ ناراحتی چرا عزیزدلم؟

دوباره فردا میای پیشم ، این سری با هم بریم بستنی بخوریم چطوره؟
بزار ببینم بستنی مورد علاقت ، چی بودش ؟
اوممم
بستنی توت فرنگی/ بلوبری/ نسکافه ای
درسته ؟؟؟

پسر با خنده خرگوشی از ده باره غلط گفتن هیونگش خندید

+ نههه! بستنی وانیلیییی!

تهیونگ هم راضی از خنداندن پسر ، خندید و روی بینیش و بوسید

_ اخخ که من چقدر خنگم !

پسر و به خونه اش رسوند و قبل پیاده شدن با صدای مهربونی لب زد

_ جونگ کوکی ؟

دل پسر کوچولو لرزید

+ ب..بله هیونگ؟

خم شد و پیشونی پسر و بوسید

_ عزیزم همیشه گوشیت و همراهت نگه دار حتی شده مثل الان توی جیب هودیت پنهانش کن باشه؟

با تعجب بهش نگاه کرد

+ چرا هیونگی ؟

نگران بود
هنوز تهدید اون زن عملی نشده بود و اون نگران لیتلش بود
با لبخند دستش و نوازش کرد

_ خب واسه اینکه هر وقت هر جا کاری باهام داشتی بهم زنگ بزنی ، باهام حرف بزنی و البته‌ من هم اگه دلم واسه جونگ کوکی تنگ شد زنگ بزنم بهش صداش و بشنوم حالم خوب بشه
شماره ام و هم که سیو کردم برات عزیزدلم

꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜Where stories live. Discover now