VKOOK STORY
تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ]
در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡
آپ : نا مشخص
Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life
کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
با ترس به صفحه تلویزیون زل زده بود ، فیلم ترسناکی در حال پخش بود که باعث شد چشمای پسر گرد بشن و با وحشت پشت کاناپه قایم بشه. عروسک خرگوشی رو سفت تر بغل کرد و چشماش و محکم بست. تهیونگ که از آشپزخونه خارج شد به سمت هال رفت که با دیدن صفحه تلویزیون شوکه شد و دنبال لیتلش گشت _ فاک کوکی ؟؟ عزیزدلم کجایی؟
با دیدن گوش های عروسک خرگوش که از بالای کاناپه بیرون زده بود به آرومی پشتش رفت و کنار پسرش نشست ، آروم تو گوشش گفت _ ما چرا اینجا نشستیم بانی.؟
با هینی که کشید سمت مرد چرخید و انگشتش و به نشونه هیس روی بینیش گذاشت + هیسسس! ددی الان هیولا میاد ما لو میخوله ها! باید قایم شیم!
با خوردن خنده اش، پسر و روی پاش نشوند و تظاهر کرد داره از لیتل محافظت میکنه ، مثل خودش آروم زمزمه کرد _ کدوم هیولا خوشگلم؟ کوکی با چشمای بسته سرش و روی سینه ددیش قایم کرد +هیولای توی تِوِزیون! مشاور درست مثل پسر هینی کشید و تن کوچیکش و به خودش چسبوند
_ای وایی! حالا چیکار کنیم یکی یدونه ؟! من برم باهاش بجنگم؟!
با تعجب به ددیش نگاه کرد + ددی میتونه؟! مشاور با غرور اضافه کرد _ معلومه عزیزدلم ! من هرکی بانیم و بترسونه باهاش میجنگم! همین الان هیولا رو از بین میبرم
با شوق خندید و زمزمه کرد + هورااا- بعد سریع جلوی دهنش و گرفت و آروم تر گفت + هورا هورا! ددی قهلِمانه! با لبخند پیشونی پسر و بوسید _ عزیزدلم همینجا بشین ، چشماتو ببند ، ددی کار هیولا رو تموم میکنه + ددی ملاقب باشی ها! _ چشم چشم شیرینم! بهطرز دراماتیکی به سمت تلویزیون چرخید و دور از چشم پسر به کنترل چنگ زد . با صدای افکت های جنگی ای که در میآورد خودش خنده اش گرفته بود _ الان میکشمت هیولای زشت! هیچکس حق نداره لیتل من و بترسونه ، بگیر ! اها، اینم از این! بمیر !
بعد هم با کنترل، کانال تلویزیونی به کانال کودکان تغییر داد! کوکی با شنیدن صدای اهنگ کارتون مورد علاقش ، سرش و از پشت کاناپه بیرون آورد و با کیوتی پرسید + ددی هیولا مُلد؟ مرد با افتخار سری تکون داد _ پس چی !؟ من هیولای بد و کشتم با ذوق پرید روی کاناپه و ددیش و بغل کرد + هورااااا! ددی خیلی خیلی قویه! با مهربونی پسرش و بغل گرفت _ معلومه خوشگلم، حالا بیا کارتون ببینیم! به آرومی سری تکون داد و تهیونگ با ملایمت پستونک تمیز پسر و توی دهنش گذاشت . خرگوشک عادت داشت موقع تماشای کارتون توی بغل ددیش لم بده و پستونک بمکه. مشاور با مهربونی بازوهاش و دور کمر باریکش حلقه کرد ، سر پسر روی سینه مرد قرار گرفت و با چشمای درشت به صفحه تلویزیون زل زد . با تماشای کارتون، هر چند دقیقه یکبار موهای پسر و نوازش میکرد، دست هاش و می بوسید و با هر صحنه خنده داری همراه او میخندید. ساعت نزدیک های ظهر که شد، پسرش و سمت خودش چرخوند و روی صورتش و بوسید