Home Picnic Day!
با ترس به صفحه تلویزیون زل زده بود ، فیلم ترسناکی در حال پخش بود که باعث شد چشمای پسر گرد بشن و با وحشت پشت کاناپه قایم بشه.
عروسک خرگوشی رو سفت تر بغل کرد و چشماش و محکم بست. تهیونگ که از آشپزخونه خارج شد به سمت هال رفت که با دیدن صفحه تلویزیون شوکه شد و دنبال لیتلش گشت
_ فاک
کوکی ؟؟ عزیزدلم کجایی؟با دیدن گوش های عروسک خرگوش که از بالای کاناپه بیرون زده بود به آرومی پشتش رفت و کنار پسرش نشست ، آروم تو گوشش گفت
_ ما چرا اینجا نشستیم بانی.؟با هینی که کشید سمت مرد چرخید و انگشتش و به نشونه هیس روی بینیش گذاشت
+ هیسسس! ددی الان هیولا میاد ما لو میخوله ها! باید قایم شیم!با خوردن خنده اش، پسر و روی پاش نشوند و تظاهر کرد داره از لیتل محافظت میکنه ، مثل خودش آروم زمزمه کرد
_ کدوم هیولا خوشگلم؟
کوکی با چشمای بسته سرش و روی سینه ددیش قایم کرد
+هیولای توی تِوِزیون!
مشاور درست مثل پسر هینی کشید و تن کوچیکش و به خودش چسبوند_ای وایی! حالا چیکار کنیم یکی یدونه ؟! من برم باهاش بجنگم؟!
با تعجب به ددیش نگاه کرد
+ ددی میتونه؟!
مشاور با غرور اضافه کرد
_ معلومه عزیزدلم ! من هرکی بانیم و بترسونه باهاش میجنگم! همین الان هیولا رو از بین میبرمبا شوق خندید و زمزمه کرد
+ هورااا-
بعد سریع جلوی دهنش و گرفت و آروم تر گفت
+ هورا هورا! ددی قهلِمانه!
با لبخند پیشونی پسر و بوسید
_ عزیزدلم همینجا بشین ، چشماتو ببند ، ددی کار هیولا رو تموم میکنه
+ ددی ملاقب باشی ها!
_ چشم چشم شیرینم!
بهطرز دراماتیکی به سمت تلویزیون چرخید و دور از چشم پسر به کنترل چنگ زد . با صدای افکت های جنگی ای که در میآورد خودش خنده اش گرفته بود
_ الان میکشمت هیولای زشت!
هیچکس حق نداره لیتل من و بترسونه ، بگیر ! اها، اینم از این! بمیر !بعد هم با کنترل، کانال تلویزیونی به کانال کودکان تغییر داد!
کوکی با شنیدن صدای اهنگ کارتون مورد علاقش ، سرش و از پشت کاناپه بیرون آورد و با کیوتی پرسید
+ ددی هیولا مُلد؟
مرد با افتخار سری تکون داد
_ پس چی !؟ من هیولای بد و کشتم
با ذوق پرید روی کاناپه و ددیش و بغل کرد
+ هورااااا! ددی خیلی خیلی قویه!
با مهربونی پسرش و بغل گرفت
_ معلومه خوشگلم، حالا بیا کارتون ببینیم!
به آرومی سری تکون داد و تهیونگ با ملایمت پستونک تمیز پسر و توی دهنش گذاشت . خرگوشک عادت داشت موقع تماشای کارتون توی بغل ددیش لم بده و پستونک بمکه.
مشاور با مهربونی بازوهاش و دور کمر باریکش حلقه کرد ، سر پسر روی سینه مرد قرار گرفت و با چشمای درشت به صفحه تلویزیون زل زد .
با تماشای کارتون، هر چند دقیقه یکبار موهای پسر و نوازش میکرد، دست هاش و می بوسید و با هر صحنه خنده داری همراه او میخندید.
ساعت نزدیک های ظهر که شد، پسرش و سمت خودش چرخوند و روی صورتش و بوسید
YOU ARE READING
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜
FanfictionVKOOK STORY تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ] در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡 آپ : نا مشخص Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...