VKOOK STORY
تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ]
در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡
آپ : نا مشخص
Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life
کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
_ عزیزدلم دیگه تاکید نکنم دست نونا رو ول نمیکنی ها! ما که نمیخوایم پسر خوشگلمون گم بشه مگه نه؟
همزمان که داشت کلاه هودی صورتی رنگ پسرش و صاف میکرد گفت و لپ پسرش که داشت شیرموز میخورد و سر تکون میداد و بوسید.
_ نباید های بیرون از خونه رو که یادته نازدونه!؟
دوباره سری تکون داد و با دل کندن از اون نوشیدنی دوست داشتنی ، با کیوتی خندید + بلهه کوکی میدونه ! ددی نگلان کوکی نباسههه لفطا!
با لبخند عمیقی صورت لیتلش و بوسید ، دست خرگوشش و توی دست نارا گذاشت
_ مراقب پسرک من باشی ها ، به خدا نارا کوچکترین اتفاقی براش بیفته من میدونم با تو ! به خودشم گفتم دستت و ول نکنه ولی تو هم خیلی حواست باشه پسرم گم نشه ، زمین نخوره، یه خط روی تنش بیفته من تو یکی رو-
با حرص دهن برادرش و گرفت × خیلی خبببب! خیلی خب بابا، من خوب حواسم به این بچه هست ، نگران نباش!
بعد هم با مهربونی پیشونی پسرو بوسید. × بریم کوکی ؟ با ذوق تایید کرد و دست زد + بلهه لفطاااا!
قبل رفتن طبق عادت گونه ددیش و بوسید + دوست دالم ددی ! تهیونگ با ملایمت پشت دستهاش و بوسید _منم دوست دارم شازدهکوچولوی من!
با رفتن اونها ، آماده شد و به سمت مطب راه افتاد . قرار بود پسرکش امروز با خواهرش به خرید بره و کمی باهم وقت بگذرونن. فرصت خوبی بود تا او هم به کارهای عقب افتاده اش رسیدگی کنه. . . . . .
با ذوق به اون هودی های رنگی نگاه میکرد و چشماش برق میزدند . به نوناش نگاه کرد و با انگشتاش بازی کرد + میشه میشه کوکی یه دونه هودی دیجه داشته باسه!!؟؟! نارا با دهان باز به سبد خریدشون که پر از لباس و عروسک بود نگاه کرد × ولی اخه- با زنگ خوردن گوشیش ، پاسخ داد × بله قربان !؟ مرد خندید _چه خبر نارا؟ حال پسرکم خوبه؟
× حالش که خوبه ولی من از خستگی هلاک شدم! تهیونگ سبد پر شده از خرید باز میگه میخوام! من آخه چجوری اینا رو تو ماشین جا بدممم!؟
مرد بلند خندید و موهاش و بالا زد _ گوشی رو بده بهش ! با بی حواسی گوشی رو گرفت ، سرش و توی رگال لباس ها میچرخوند + شلام ددی! لبخند قشنگی زد و لبش و روی تلفن چسبوند _ سلام نازدونه قلبم ، چطوری عزیزم؟ با ذوق و خجالت از لحن و صدای ددیش ، خندید + کوکی خوبه ! ددی ددی !؟ _جانم؟! + میشه میشه کوکی یدونه دیجه هودی بخله! تلوخدا! لفطاااا _ چنتا هودی خریدی پسرکم؟ + هزال تا! با شنیدنش خندید و با مهربونی گفت _باشه خوشگلم ولی فقط یدونه ها! باشه؟ + چش ددی! دوست دالممممم! مرد که انگار حمله قلبی بهش دست داده بود ، دستش و روی سینه اش گذاشت _ ددی هم دوست داره وروجک !