kookie is sick :(
_ عزیزدلم دیگه تاکید نکنم دست نونا رو ول نمیکنی ها! ما که نمیخوایم پسر خوشگلمون گم بشه مگه نه؟
همزمان که داشت کلاه هودی صورتی رنگ پسرش و صاف میکرد گفت و لپ پسرش که داشت شیرموز میخورد و سر تکون میداد و بوسید.
_ نباید های بیرون از خونه رو که یادته نازدونه!؟
دوباره سری تکون داد و با دل کندن از اون نوشیدنی دوست داشتنی ، با کیوتی خندید
+ بلهه کوکی میدونه !
ددی نگلان کوکی نباسههه لفطا!با لبخند عمیقی صورت لیتلش و بوسید ، دست خرگوشش و توی دست نارا گذاشت
_ مراقب پسرک من باشی ها ، به خدا نارا کوچکترین اتفاقی براش بیفته من میدونم با تو ! به خودشم گفتم دستت و ول نکنه ولی تو هم خیلی حواست باشه پسرم گم نشه ، زمین نخوره، یه خط روی تنش بیفته من تو یکی رو-
با حرص دهن برادرش و گرفت
× خیلی خبببب! خیلی خب بابا، من خوب حواسم به این بچه هست ، نگران نباش!بعد هم با مهربونی پیشونی پسرو بوسید.
× بریم کوکی ؟
با ذوق تایید کرد و دست زد
+ بلهه لفطاااا!قبل رفتن طبق عادت گونه ددیش و بوسید
+ دوست دالم ددی !
تهیونگ با ملایمت پشت دستهاش و بوسید
_منم دوست دارم شازدهکوچولوی من!با رفتن اونها ، آماده شد و به سمت مطب راه افتاد . قرار بود پسرکش امروز با خواهرش به خرید بره و کمی باهم وقت بگذرونن.
فرصت خوبی بود تا او هم به کارهای عقب افتاده اش رسیدگی کنه.
.
.
.
.
.با ذوق به اون هودی های رنگی نگاه میکرد و چشماش برق میزدند . به نوناش نگاه کرد و با انگشتاش بازی کرد
+ میشه میشه کوکی یه دونه هودی دیجه داشته باسه!!؟؟!
نارا با دهان باز به سبد خریدشون که پر از لباس و عروسک بود نگاه کرد
× ولی اخه-
با زنگ خوردن گوشیش ، پاسخ داد
× بله قربان !؟
مرد خندید
_چه خبر نارا؟ حال پسرکم خوبه؟× حالش که خوبه ولی من از خستگی هلاک شدم! تهیونگ سبد پر شده از خرید باز میگه میخوام! من آخه چجوری اینا رو تو ماشین جا بدممم!؟
مرد بلند خندید و موهاش و بالا زد
_ گوشی رو بده بهش !
با بی حواسی گوشی رو گرفت ، سرش و توی رگال لباس ها میچرخوند
+ شلام ددی!
لبخند قشنگی زد و لبش و روی تلفن چسبوند
_ سلام نازدونه قلبم ، چطوری عزیزم؟
با ذوق و خجالت از لحن و صدای ددیش ، خندید
+ کوکی خوبه ! ددی ددی !؟
_جانم؟!
+ میشه میشه کوکی یدونه دیجه هودی بخله! تلوخدا! لفطاااا
_ چنتا هودی خریدی پسرکم؟
+ هزال تا!
با شنیدنش خندید و با مهربونی گفت
_باشه خوشگلم ولی فقط یدونه ها! باشه؟
+ چش ددی! دوست دالممممم!
مرد که انگار حمله قلبی بهش دست داده بود ، دستش و روی سینه اش گذاشت
_ ددی هم دوست داره وروجک !
YOU ARE READING
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜
FanfictionVKOOK STORY تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ] در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡 آپ : نا مشخص Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...