₍ᐢᐢ₎ 10

2.1K 203 36
                                    

Noona Doesn't love me!

Noona Doesn't love me!

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


یک هفته بعد

صبح با احساس دستای گرمی که روی زخم هاش پماد میزدن چشماش و باز کرد
با خجالت خرگوشی رو به خودش فشرد و صورتش و پشتش پنهون کرد

_ بیدار شدی وروجک؟‌

به آرومی "نه" ای شنید و خندید
بعد اینکه پماد زدنش تموم شد ، دستش و تمیز کرد
عروسک و از روی صورت پسرش برداشت و پیشونی شو بوسید و به لرزیدن پلک های لیتلش خندید

_اینجا یکی هنوز بیدار نشده؟ نوچ نوچ نوچ
چه حیف شد من صبحونه پنکیک درست کردم با خامه و توت فرنگی !
گمونم باید همشو خودم بخورم

تا خواست بلند بشه ، دست های ظریفی به آستین لباسش چنگ زدن
_ اوه! پس شازده کوچولو بیدار شده!
صبح بخیر نمیگی به ددی ؟

خجالتی کشید و سکوت کرد که مرد دوباره ازش خواست

_بگو دیگه عزیزم ،بزار صدات و بشنوم
  دل ددی تنگ شده واسش ها!

پسر چشماش با خوشحالی برق زد و به ارومی لب زد

+ صب..صبح ..بخ..بخیل..

لپش و کشید

- بقیش و نمیگی؟
بقیشو چون گرسنه بودی خوردی بانی ؟

با خجالت از پشت دستاش که صورتشو پنهان کرده بود به سرعت گفت
+ ددی!

تهیونگ که دلش می‌خواست تمام تن این خرگوشی رو گاز بگیره لب زد
_ حالا کاملش و بگو بانی

+ص..صبح..ب..بخیل ..د..ددی

با دلی که دوباره با شنیدن صداش لرزیده بود
_ ای جانمم
صبح تو هم بخیر لیتل قشنگم !

بعد هم توی یه حرکت بسیار سریع پسرو بلند کرد و سمت آشپزخونه برد

کوکی با خنده دستهاش و دور گردنش حلقه کرد
با رسیدن به آشپزخونه پسر و روی پاهاش نشوند و بهش صبحونه داد
کوکی هم که خیلی ذوق کرده بود،  مخالفتی نکرد
توی این یه هفته خیلی به ددیش عادت کرده بود

دقایقی گذشت که هر دوشون با دیدن نارا تعجب کردن
اون با دهن باز و مسواکی توی دستش ، خشک شده به داداشش نگاه می‌کرد
کوک از خجالت آب شد و تا خواست بلند شه و بره
مشاور کمر باریک شو گرفت و اجازه دور شدن بهش نداد
_ کجا بانی من؟
صبحونه ات مونده
و آه سلام نارا،  لطفا دهنت و بشور
چون ما حین خوردن صبحانه ممکنه بالا بیاریم !

꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜Where stories live. Discover now