Birthday party!
امروز تولد پسرکش بود، گذاشته بود او تا هر ساعتی که دوست داشت بخوابد و خودش به همراه نارا ، مینگیو و لیتلش یوجین ،مشغول تزیینخونه بودن
" وای خدا بگم چیکارت کنه تهیونگ ، کمرم گرفت بیا سر این میزو بگیر!"
_متاسفانه دستم پره !
مشاور با خنده عروسک های پسرش و روی مبل گذاشت و اونا رو مرتب مینشوند
" واقعا خسته میشی اینطوری!"با خنده به کمک لیتل ریسه های رنگی رو باز میکردن و بادکنک فوت میکردن
" عمو پس کادوهای کوکی کوش؟"
با لبخند توضیح داد
_ اون ها رو قایم میکنیم تا بیاد و بهش بدیم"البته واسه یوجین هم کادو گرفتم ها! بریم خونه بهش میدم !"
لیتل با خوشحالی ددیش و بغل کرد و مینگیو با لبخند صورتش و بوسید
با ورود نارا به هال ، هر سه بهش نگاه کردن
× وای خدا اینجا چه خوشگل شده ، آخی! چه با نمک این عروسک ها رو اینجا چیدین ! خب خب باید بگم کیک توت فرنگی مون آماده اس ، دسر هم درست کردم فقط پیتزا هه رو دیگه باید ساعت ۱ بیارن ، که هماهنگ کردم
تهیونگ با قدردانی به خواهرش نگاه کرد
_ خیلی زحمت کشیدی نارا واقعا ممنونمبا لبخند سری تکون داد
× خب..فقط تو نیستی که اون کوچولو رو دوست داری ، میدونی که ؟
با خنده تایید کرد و از جاش بلند شد
_ خب همه چی آماده اس؟ تا من میرم کوکی و بیارم میزو بچین مینی! کادوها رو هم زیرش قایم کن
" ینی واقعا خیلی زحمت کشیدی مننگرانتم!"با حرص گفت و مشغول چینش شمع ها روی کیک شد
تهیونگ با لبخند بزرگی سمت اتاق لیتلش رفت و با ملایمت درو باز کرد ولی با تخت خالی از وجود ناز پسرش مواجه شد
با اخم به سمت سرویس بیرون اتاق رفت و در زد
_ کوکی عزیزم ؟
با باز شدن در با صورت بی روح پسرش مواجه شد
_ خوبی کوکی؟
+ لیتل نیستم...
با گیجی بهش نگاه کرد
_ چی ؟
+گفتم که... لیتل نیستم هیونگ..
از صبح که پاشدم لیتل نبودم..
با کلافگی اشکی ریخت و به اتاقش رفت
با نگرانی پشت سرش رفت و کنارش نشست
_ خب اینکه اشکالی نداره عزیزدلم ، چرا گریه میکنی؟با بغض لب زد
+ نمیدونم.. دوست دارم کوکی بیادش..
تو هم لیتل و بیشتر دوست داری هیونگ؟..
با لبخند جلو رفت و بدن ظریف پسرو بغل کرد_ برای من فرقی نمیکنه لیتل باشی یا نباشی عزیزم ،من جونگکوک و کوکی و به یه اندازه دوست دارم میدونی؟
چون جفتشون برام عزیزن و من مراقبشونم
بعد از پایان حرفش هم بوسه ای روی سر جونگکوک گذاشت
_ حالا به من بگو عزیزدلم ، دوست داری لیتل بشی ؟
+ آ..آره..
_ میخوای کمکت کنم عزیزم؟ دوست داری کارتون ببینی؟ پستونکت و میخوای؟
یا اصن با عروسک ها بازي کنیم ؟با اعصاب بهم ریخته اشک ریخت و جوابی نداد
_ عزیزم؟ گریه نکن منو ببین!
با ملایمت اشک های پسر و پاک کرد ، با یادآوری سورپرایز تولدش تصمیم گرفت داخل تبلت براش کارتونی بزاره و پستونک پسرک و بهش داد
_ بیا خوشگلم، بیا امتحان کنیم هوم؟
با تردید پستونک و از دستش گرفت و توی دهنش گذاشت، به کارتون که روبرویش در حال پخش بود نگاه کرد
تهیونگ با لبخند به آرومی جثه کوچیکش و روی پاهاش نشوند
_ عزیزدلم الان کوکی میادش یکم صبر کن!
به آرومی موهای پسر و نوازش کرد و پسر هم در سکوت به کارتون نگاه می کرد مدتی گذشت و حس کرد کم کم داره لیتل میشه که با زمزمه مرد توی گوشش، حس کرد قلبش پر از پروانه شد و با لحن ملایم ددیش ، دلش ریخت .
_ لیتل ناز من کیه؟ پسر کوچولوی ددی کیه هوم؟
YOU ARE READING
꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜
FanfictionVKOOK STORY تو یه لیتل هستی ؟ [ تکمیل شده ] در صورت خواندن این بوک شما در معرض خطر شدید ابتلا به دیابت قرار میگیرید! 🍡 آپ : نا مشخص Genre : Little space , fluff,Bromance, slice of life کیم تهیونگ مشاور و روانشناس با سابقه دبیرستان دالویچ سئول ، و...