₍ᐢᐢ₎ 3

2.5K 226 46
                                    

_ چی ؟
+..ت..تدی
_ منظورت چیه عزیزم ؟
+ من.. تدی مو میخوام.. تدی



taehyung pov

با گیجی سعی کردم حرفاشو انالیز کنم
تدی ؟ منظورش خرس تدی بود؟ اون عروسک های خرسی؟

با حدسی که زده بودم عادی رفتار کردم
و لبخند گرمی بهش زدم

_ اینجا توی بیمارستان عروسک دارن ، الان ازشون میگیرم
یه کوچولو صبر کن جونگ کوک ، باشه؟

با کیوتی ذوق کرد
+ ب..باشه.. ز..زود بیا !

سرشو نوازش کردم و به پرستاری موضوع رو گفتم
منتظر موندم تا عروسک و بیاره و به پسرک نگاه میکردم
حدسم به احتمال زیاد درست بود ، اون پسر از شدت فشار و استرس برای کاهش اضطراب ذهنیش به لیتل اسپیس پناه برده بود؟
لبخندی زدم
اما چقدر بهش میومد که لیتل باشه، چطور زودتر نفهمیده بودم ؟!
اون پسر لکنت داشت ، لباس های رنگی میپوشید ، اضطراب شدیدی داشت ، زود گریه میکرد و صداش گاهی اوقات خیلی لطیف میشد
مثل همین الان

شاید هم من اشتباه میکنم اما احتمالش خیلی زیاده که لیتل باشه..

با ناراحتی بهش خیره بودم که اونم‌ نگاهم کرد ، اضطراب عمیقی نو نگاهش بود

براش دست تکون دادم و عروسک و از پرستار گرفتم


Writer's pov

پسرک مضطرب از چیزی که به مشاور گفته بود ، پوست کنار ناخن شو می کَند
یعنی رازش و فهمیده بود؟ آخه چرا گفته بود تدی میخوام؟ این راز نباید هیچ وقت لو میرفت ، هیچ وقت
با استرس عروسک و از مرد مهربون که با لبخند همیشگی بهش نگاه می‌کرد و باعث می‌شد اونم ناخودآگاه لبخند بزنه ، گرفت
مشاور که انگار استرس پسرو حس کرده بود با صدای آرومی گفت
_میدونی؟ من خودم هنوزم شب ها بالش بچگی هام و بغل میکنم تا راحت بخوابم

چشمای
درشت پسر و روی خودش حس کرد.
+ واقعا؟؟

_ خب آره، خیلی بهم آرامش میده
یادمه وقتی هایی هم که می‌خواستم بیمارستان بیام تا آمپولی بزنم یا هرچی ، یه عروسک یا اسباب بازی برام می‌خریدن

به آرومی روی صندلی کنار تختش نشست و با یادآوری گذشته خندید
_ وقتی هایی که گم شون میکردم هم بابام خیلی دعوام می‌کرد ولی باز خودش دوباره همون اسباب بازی رو برام میخرید

مشاور میخواست پسر احساس بدی نداشته باشد، استرسش را حس کرده بود

با لبخند خرگوشی پسر بهش نگاه کرد
+ خب... منم بابام برام خرس تدی میخرید هروقت میومدیم بیمارستان

با سر تایید کرد و نگاه کرد اون چطور سر خرس عروسکیش و نوازش میکنه

+ اون خیلی مهربون بود... من دلم خیلی براش تنگ‌ میشه برای همین همیشه تو بیمارستان تدی میخوام تا یادآور بابام باشه... وگرنه... عروسک برای بچه هاس من که بچه نیستم !

꩜ 𝘈𝘳𝘦 𝘺𝘰𝘶 𝘢 𝘭𝘪𝘵𝘵𝘭𝘦 ꩜Where stories live. Discover now